5

958 75 0
                                    

تهیونگ به سمت در رفت و با دیدن پستچی سلامی کرد
*آقای کیم تهیونگ؟
-بله خودم هستم، بفرمایید
*این بسته برای شماست
-خیلی ممنون ولی از طرف کی هست؟
*فکر کنم مشخصات فرستنده روی بسته پستیتون باشه، چیزی نوشته نشده؟
-نه چیزی نیست‌
*آآآآآه متاسفم آقای کیم، من هم اطلاعی ندارم... فقط وظیفه ام بود این بسته رو به این آدرس برسونم
-خیلی ممنونم آقای پستچی روز خوبی داشته باشین
تهیونگ در رو بست و خواست برگرده بره که سینهٔ جونگ کوک رو دقیقا مماس با صورتش دید‌
+بسته ات رو گرفتی عشقم؟
-چی؟ این از طرف تو بود؟!
+خب... آره... چند روز پیش دیدم یه لباسی خیلی چشمت رو گرفته و تو سیو مسیج های گوشیت همش داری بهش نگاه میکنی... فکر کردم خوشحال میشی اگه برات بگیرمش
-جونگ کوک داری باهام شوخی میکنی؟میدونی چههههه قدر گرون بود... وای خدایاااا ، داری میگی اون همه پولِ بی زبون رو خرج این کردی؟
+مگه مهمه؟ هفته پیش تولدت بود و خب تو این مدتی که باهم زندگی میکردیم من هیچوقت نتونستم برایِ تولدت هات کادوی درست و حسابی بگیرم... همیشه از این بابت ته قلبم سنگین بود و احساس خیلی بدی داشتم... متاسفم که نمیتونم حتی خواسته هایِ کوچیکت رو فراهم کنم ته، تو لایق زندگی خیلی بهتری هستی و من همش دارم خرابش میکنم... امیدوارم این بتونه کمی خوشحالت کنه
-جونگ کوک... به خود خدا قسم اگه یه بار دیگه از این حرفها ازت بشنوم چمدونم رو جمع میکنم و برمیگردم خونهٔ بابام... من عاشقتم کوک... عاشقِ خودِ خودِ خودِ خودت...میفهمی؟ یا باید یه جور دیگه بهت بفهمونم؟
تهیونگ بسته رو روی اُپِن آشپزخونه گذاشت و دستاشو دور گردن کوک حلقه کرد، سرش رو جلو برد و لبهاش رو مماس لبهای کوک قرار داد... تو چشم های قهوه ای کوک خیره شد و آروم شروع به بوسیدنش کرد... تهیونگ خیلی معصوم بود و چیز زیادی از اینکه چه جور باید کوک رو ببوسه نمیدونست، جونگ کوک هم هیچوقت تو این زمینه اونو تحت فشار قرار نمیداد و با اینکه دو سال بود از رابطه شون باهمدیگه میگذشت اما کوک بهش گفته بود تا وقتی که خودش بهش اجازه نده هیچوقت قرار نیست لمسش کنه
نفس های داغشون داشت پوست همدیگه رو میسوزوند و تنها صدایی که تو خونه میپیچید صدای بوسهٔ شلخته و ناشیانه تهیونگ بود
جونگ کوک بین بوسشون لبخندی زد و تهیونگ رو به خودش نزدیکتر کرد... دستشو به پشت موهاش رسوند و سعی کرد بوسشون رو عمیق تر کنه
بعد از چند دقیقه بوسیدن هم، جونگ کوک متوجه شد که تهیونگ نفس کم آورده و خواست ازش جدا شه که با مقاومت تهیونگ روبه رو شد... ته دلش خنده ای به لجبازی کوچولوش کرد و با صدای شالپ مانندی ازش جدا شد
دیدن صورت تهیونگ از این فاصله نزدیک، با اون لب ها و چشمای پف کرده اش، دلش رو میلرزوند و کنترل خودش داشت سخت و سخت تر میشد
روش رو از صورت تهیونگ برگردوند و به سمت دیگه خونه زل زد، چندبار سعی کرد نفس عمیق بکشه و حواسش رو از اتفاقی که همین الان افتاد پرت کنه
-دوسش داشتی؟
+دوستش داشتم؟... عاشقش شدم
-پس باید از این به بعد بیشتر انجامش بدم
و چشمکی به جونگ کوک زد
+ برو لباس جدیدت رو بپوش ته... امشب میخوام فقط بپرستمت بیبی
تهیونگ لباس رو از تو جعبه درآورد و دوان دوان به سمت اتاقشون رفت
بعد اینکه لباس رو پوشید تو آینه اتاقشون به خودش نگاه کرد؛ تو این لباس، زیباتر و خواستنی تر از هر زمان دیگه ای به نظر میرسید
وارد پذیرایی شد و جونگ کوک رو دید که رو کاناپه کوچیکشون نشسته و داره با گوشیش بازی میکنه
وقتی کوک متوجه حضور تهیونگ درست روبه روی خودش شد، چشمش رو از صفحه گوشیش گرفت و بهش خیره شد...تهیونگ خیلی زیبا بود و تو این لحظه حتی نفس کشیدن برای کوک سخت شده بود
-خوشگل شدم مگه نه؟
+عشقِ من همیشه خوشگله
-آآآآآه باشه حالا... کم بهم اعتماد به نفس کاذب بده
و جلوتر رفت که رو پای جونگ کوک بشینه
-میگم کوک...
+جانم؟
-میشه امشب بهم یه ماشین سواری خوب بدی؟
+آره چرا نشه...ولی الان شش عصره، یه سه چهار ساعت دیگه حاضر شو ببرم بگردونمت
-آخ جون کوککککککک، مرسی
+خواهش میکنم عشقم
+میگم هنوز هم حالت تهوع داری؟ جاییت که درد نمیکنه؟
-یکم بینیم کیپ شده ولی خوبم کوک
+مطمئنی؟ وقتی همو بوسیدیم هنوز بدنت داغ بود
تهیونگ که سعی در پنهان کردن لپ های قرمزش داشت سرشو تو سینه کوک قایم کرد و گفت:
-آه چرا اینقدر مستقیم داری بهش اشاره میکنی؟ خیلی منحرفی کوک... دیگه نمیبوسمت
+منحرف؟ انگار فراموش کردی کسی که شروعش کرد جنابعالی بودی نه بنده... منحرف هم خودتی عوضی
تهیونگ که لحن غر زدن کوک براش زیادی بانمک بود سعی کرد ادای صورت و لحن جونگ کوک رو دربیاره و جونگ کوک هم تو این بِین، تهیونگ رو روی کاناپه خوابوند و کوسن کاناپه رو روی صورت تهیونگ گذاشت و ادای زدنش رو درآورد
بعد از چند دقیقه صدای خنده دوتاشون، جونگ کوک از ته جدا شد و اونو هم بلند کرد‌
+برو لباسهات رو بپوش، میبرمت ماشین سواری
-ولی تو که گفتی سه ساعت دیگه
+آره... یادمه چی گفتم... ولی الان هم میتونیم بریم، بدو لباسهات رو بپوش
-این لباس جدیدی که برام گرفتی خیلی خوشگله، میخوام همینو بپوشم
+میخوای باز دعوا کنیم؟
-چرا؟ مشکلت چیه کوک؟
+میترسم بدزدنت عشقم، تو قول دادی فقط برایِ من باشی ته... فقط برایِ من
-باشه...هوووف... میرم حاضر شم

My only oneDonde viven las historias. Descúbrelo ahora