9

813 70 0
                                    

صدای نفس نفس زدن تهیونگ از پشت تلفن، کوک رو تا مرز جنون برد و برگردوند
+چی شده تهیونگ؟ چرا آه و ناله میکنی؟
-کوک...هق...من...آآآآه...من...درد دارم
و شروع به هق هق کرد
+کجات درد میکنه جانم؟ الان کجایی؟
-قلبم... قلبم درد میکنه... آآآآه... دیگه نمیتونم... دارم میمیرم کوک... هق
کوک که با شنیدن این حرف تهیونگ اشک تو چشماش جمع شده بود با صدای بم و خش داری گفت:
+ آروم باش عشقم... تو نمیمیری ... تو اصلا اجازه نداری بدون من بمیری... با من نفس عمیق بکش، میتونی برام انجامش بدی؟... یالا ته ... زود باش
و شروع به انجام دادن دم و بازدم های عمیق کرد
تهیونگ از پشت گوشی سعی میکرد از ریتم نفس کشیدن های دوست پسرش تقلید کنه و باهاش نفس های عمیق میکشید، بعد از دو دقیقه که فقط صدای نفس های کشیدن های تهیونگ از پشت خط شنیده میشد، جونگ کوک شروع به صحبت کرد:
+ الان حالت بهتره؟ هنوز تو شرکتی؟
تهیونگ دستش رو به قلبش رسوند و پیرهنش رو تو مشتش مچاله کرد
-هنوز درد دارم کوک... و آره... توی شرکتم... آه
+ میتونی از جات بلند شی؟ الان تو ماشینم دارم میام دنبالت... میتونی تا جلوی در بیای؟
-فکر کنم بتونم کوک... احتمالا بتونم
و سعی کرد از روی صندلیِ پشت کامپیوترش بلند شه و وسایلش رو جمع کنه
جونگ کوک با بیشترین سرعتی که میتونست داشت رانندگی میکرد و چندبار هم نزدیک بود تصادف کنه
+گوشی رو قطع نکن ته... با من حرف بزن... بزار صداتو بشنوم
-کوک دارم میرم به رئیسم اطلاع بدم حالم بده...آآآآه.... باید مرخصی بگیرم... جلوی در منتظرتم
+ باشه ولی گوشیتو قطع نکن.... پنج دقیقه دیگه جلوی شرکتم
تهیونگ که وسایلش رو جمع کرده بود به زور از پشت میزش بلند شد و به کمک دیوارها و نرده های پله ها میخواست خودش رو به اتاق رئیسش برسونه که اتفاقی توی مسیر یکی از همکاراش رو دید
*حالت خوبه ته؟ چرا داری اینجوری راه میری؟!
-آآآه نه حالم اصلا خوب نیست جین... کوک داره میاد دنبالم بریم بیمارستان... میشه به جای من به رئیس اطلاع بدی دارم میرم؟ واقعا نمیتونم روی پاهام بایستم
جین که حال بد تهیونگ رو دید سریع یه دست تهیونگ رو دور گردنش انداخت و با دست دیگه اش کمرش رو گرفت
*آره حتما... ولی بزار اول کمکت کنم تا جلوی در بتونی بری... بعد برگشتنم به رئیس میگم ... اما... چت شد یهو؟... تو که صبح حالت خوب بود
-خودمم نمیدونم جین... آآآآآه.... همه چی خوب بود و مشکلی نداشتم... صبح حس کردم یکم دست و شونه چپم درد میکنه و فکر کردم زودی درست میشه ولی الان درست قلبم.... آآآآآآآی
جین که دید تهیونگ دیگه نمیتونه راه بره، اونو براید استایل بغل کرد و همه پله ها رو زود زود پایین اومد
با رسیدن به جلوی در، جونگ کوک هم همزمان باهاش رسید و بعد از یه ترمز محکم، در ماشین رو باز کرد به سمتشون دوید
+حالش چطوره؟
*فکر کنم خیلی درد داره، دیگه نتونست راه بره، مجبور شدم اینجوری بیارمش
جونگ کوک سراسیمه در عقب ماشین رو باز کرد و به جین اشاره کرد تهیونگ رو اونجا بخوابونه
*لازمه منم بیام؟ دست تنهایی
+نه هیونگ، خودم میبرمش... فقط به رئیسشون بگو تهیونگ رو بردم
*مشکلی نیست ، اما لطفا با احتیاط رانندگی کن
+اوکیه هیونگ...ممنونم و فعلا خدافظ
کوک بعد از بستن در عقب، زود پشت فرمون نشست و به سمت نزدیک ترین بیمارستان به شرکت حرکت کرد
بعد از رسیدن به جلوی بیمارستان، کوک از ماشین پیاده شد و چندتا از پرستارها رو صدا زد که برانکارد بیارن
پرستارها برانکارد رو تا جلوی در عقب ماشین کشیدن و به کوک کمک کردن تهیونگ رو روی برانکارد بزاره
-کوک
+جانم عشقم
-اگه مُردم... لطفا ...لطفا فراموشم نکن
و قطره اشکی از گوشه چشم چپش سرازیر شد
+ تهیونگ دهنت رو ببند فقط... قرار نیست هیچ اتفاقی برات بفیته... زودی خوب میشی زندگیم
پرستارها برانکارد رو به سمت بیمارستان روندن و بعد از یک دقیقه دکتر بالای سر تهیونگ اومد، گوشی رو توی گوشش گذاشت، لباس ته رو بالا زد و به صدای قلبش گوش داد... بعد از معاینه کردن ته، نگاهی به جونگ کوک کرد و گفت:
*شما همراه بیمار هستید؟
+بله من همراهش ام
*میتونم نسبتتون رو با بیمار بپرسم؟
+من... من.... من همسرشم
*همسرتون بیماری قلبی دارن؟ یا داروی خاصی مصرف میکنن؟
+خب...تهیونگ تو دریچه های قلبش مشکل داره و یه مدت هم دارو مصرف نکرده
*دقیقا برای چه مدت؟
+فکر میکنم دو هفته ای میشه
دکتر سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و بعد درست کردن لباس تهیونگ ادامه داد:
*باید یه چندتا آزمایش انجام بده، براش MRI و اکو قلب نوشتم و البته یه آزمایش خون؛ بعد از انجام دادنشون نتیجه رو به اتاقم بیارید تا باهم صحبت کنیم، به احتمال زیاد ایشون باید امشب اینجا بستری بشه... و اینکه لطفا مشخصات بیمار رو به پذیرش اطلاع بدید و فرم ها رو پر کنید
دکتر برگهٔ توی دستش رو به یکی از پرستارها داد و اشاره کرد که زودتر بیمار رو به یکی از اتاقها منتقل کنن
جونگ کوک هم به سمت پذیرش رفت و بعد پر کردن فرم ها به سمت اتاق تهیونگ حرکت کرد
ته خیلی آروم خوابیده بود و پرستار کنارش هم سعی داشت با پیدا کردن رگ دستش ازش خون بگیره، بعد از چند بار امتحان کردن و پیدا نکردن رگی در نهایت تونست یه رگ پیدا کنه و سر سوزن رو واردش کرد...چهره تهیونگ از درد جمع شد و آه کوتاهی کشید
پرستار بعد از تهیه نمونه از اتاق خارج شد و جونگ کوک هم به دنبال اون دختر راه افتاد
+ببخشید خانوم جواب آزمایشها کی آماده میشه؟
*شما همراه آقای کیم هستید؟
+بله
*چون بیمارتون مشکل قلبی دارن معمولا جواب آزمایش این بیمارها رو زودتر آماده میکنن، یه ساعت دیگه میتونید به اتاق دکتر مراجعه کنید
+خیلی ممنونم ازتون خانوم پرستار
جونگ کوک گوشیش رو از تو جیبش برداشت و بعد از جنگیدن های زیاد با خودش، بالاخره تصمیم گرفت به پدر تهیونگ زنگ بزنه و بهشون اطلاع بده
+سلام آقای کیم
*سلام کوک، حالت چطوره؟... چه عجب یادی از ما کردی!
+ممنونم آقای کیم... این روزا خیلی سرم شلوغه و کمتر فرصت میشه بهتون زنگ بزنم، واقعا متاسفم
*اشکالی نداره پسرم، میفهممت...تهیونگ حالش چطوره؟
+راستش...راستش برای این زنگ زده بودم...تهیونگ حالش بد شده و الان بیمارستانیم
*بیمارستان؟! یا مسیح... چه اتفاقی افتاده؟
+چیزی نیست آقای کیم، مربوط به قلبش هست ولی الان تحت مراقبته و حالش خوبه
*آه خداروشکر...حتی اگه یه تار مو ازش کم بشه نابود میشم کوک... میشه گوشی رو بدی باهاش حرف بزنم؟ دلم داره عین سیر و سرکه میجوشه
+اون الان خوابیده آقای کیم...لطفا خونسردی خودتو حفظ کنید و آروم باشید...من اینجام و همه کارهاشو انجام میدم
*پس آدرس بیمارستان رو بفرست من و مادرش بیایم اونجا...با این وضعیت دیگه نمیتونیم تو خونه بشینیم
+حتما آقای کیم، الان آدرس رو براتون میفرستم
کوک گوشی رو قطع کرد و آدرس رو برای پدر تهیونگ فرستاد و بعد خودش وارد اتاق تهیونگ شد و روی یکی از صندلی های کنار تخت نشست
دست راست تهیونگ رو تو دستاش گرفت و با انگشت شصتش مشغول نوازش شد
یه ساعت بعد پدر و مادر تهیونگ هم وارد بیمارستان شدن و سراسیمه دنبال تهیونگ میگشتن، با دیدن جونگ کوک که جلوی در اتاق ایستاده بود به طرفش دویدن و بعد از سلام کوتاهی خواستن وارد اتاق بشن که کوک جلوشون رو گرفت:
+پرستار همین الان اومد و گفت که جواب آزمایش های تهیونگ آماده شده و دکترش میخواد باهامون صحبت کنه...فکر میکنم بهتره شما هم اونجا حضور داشته باشید
پدر ومادر تهیونگ سر تکون دادن و با نگرانی دنبال کوک راه افتادن
کوک با رسیدن به اتاق دکتر، تقه ای به در زد و با شنیدن صدای بفرمایید دکتر، هر سه نفر وارد اتاق شدند
*لطفا بفرمایید بشینید
جونگ کوک و پدر و مادر تهیونگ روبه روی دکتر نشستن و منتظر شدن شروع به صحبت کنه
*خب آقای کیم متاسفانه همونطور که ممکنه مطلع باشید، پسرتون بیماری قلبی مادرزادی دارن که مربوط به یکی از دریچه های قلبشون هست و اینطور که آقای جئون به من گفتن ایشون به مدت چند هفته هم هیچ دارویی مصرف نکردن و این باعث شده دریچه میترالشون افتادگیِ بیشتری نسبت به قبل پیدا کنه و فشار خونشون به شدت بالا بره... معمولا برای این نوع از بیماری قلبی عمل جراحی صورت نمیگیره و با دارو کنترل میشه اما از اونجایی که ظاهرا ایشون علاقه ای به مصرف دارو ندارن، توصیه من بهتون اینه که امشب رو تو icu بستری بمونه و مراقبت های لازم انجام بگیره و فردا صبح ایشون رو برای عمل به اتاق عمل بفرستیم
پدر و مادر تهیونگ با نگرانی به صورت همدیگه نگاه کردن و بعد چند دقیقه سکوت، سرشون رو به نشونه موافقت تکون دادن
+ما موافقیم آقای دکتر...
*پس لطفا این فرم های بستری و عمل جراحی ایشون رو امضا کنید و به پذیرش اطلاع بدید
پدر تهیونگ از روی صندلی بلند شد و تمام فرم های مربوط به عمل جراحی رو پر کرد
بعد از تشکر از دکتر هر سه نفر از اتاق بیرون اومدن و به سمت اتاق تهیونگ حرکت کردن
+اُما...‌آپا... اگه امشب تهیونگ رو تو icu بستری کنن فکر نکنم اجازه ملاقات به کسی رو بدن، بهتره شما برگردید خونه...من خودم اینجا هستم و حواسم به همه چی هست
مادر تهیونگ با دلسوزی به چشمای کوک خیره شد و گفت:
*ولی پسرم تو از صبح اینجا بودی، حتما خیلی خسته شدی...چطوره بری خونه و یه دوش بگیری و لباساتو عوض کنی؟ ما اینجا کارهاش رو انجام میدیم
+آآآآه ممنونم اُما... ولی اگه تهیونگ بیدار شه و ببینه من نیستم احتمالا کمی بترسه یا از دستم ناراحت شه که تنهاش گذاشتم، فعلا که قرار نیست امشب کسی رو به icu راه بدن... موندن شما هم فایده ای نداره... لطفا برگردید خونه و استراحت کنید
پدر و مادر تهیونگ که اصرارهای جونگ کوک رو دیدن، برخلاف میل باطنیشون قبول کردن که برگردن
مادر تهیونگ، سر جونگ کوک رو در آغوش گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد:
*مراقب پسرم باش کوک، نباید چیزیش بشه
+حتما اُما...لطفا خودتون رو نگران نکنید، من اینجام و مراقبش خواهم بود...تهیونگ همهٔ زندگیمه، چه طور میتونم بهش بی توجه باشم؟
مادر تهیونگ بعد از بوسه کوتاهی که به گونهٔ جونگ کوک زد به همراه پدر تهیونگ از بیمارستان خارج شدن و به سمت خونه رفتن...

My only oneHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin