12

1.4K 82 9
                                    

"این پارت حاوی اسمات میباشد"

دوسال بعد...
تهیونگ درحالیکه پاهاش رو روی میز جلوی کاناپه دراز کرده بود و داشت تو اکسپلور اینستاگرامش عکس بچه های کیوت رو تماشا میکرد، زیر چشمی به جونگ کوک که روی کاناپه دیگه ای نشسته بود و مشغول خوندن کتابش بود نگاهی انداخت
-کوکی
جونگ کوک سرش رو از کتابش بالا آورد و به تهیونگ نگاه کرد
+بله
-میگم تو دلت بچه نمیخواد؟
جونگ کوک که از این حرف تهیونگ تعجب کرده بود و دلش نمیخواست به بحثی که تهیونگ قصد داشت وسط بندازه شاخ و برگ بده، دوباره حواسش رو به کتابش داد و گفت:
+ تو خودت بچه ای ته... به زور ۲۱ سالت شده و هنوز تجربه کافی تویِ زندگی مشترک رو هم نداری چه برسه مادرشدن... الان زمان مناسبی برای بچه دار شدن نیست بیبی
تهیونگ که باز غُد بازی و بد عُنُقیش بالا زده بود با لحن تندی ادامه داد:
-شاید من سنم کم باشه ولی تو چی کوک؟... ۲۶ سالت شده و من واقعا دلم میخواد یه بچه از هم داشته باشیم... تازه چه اشکالی داره مثلا زود بچه دار بشیم؟...اتفاقا این باعث میشه بچه مون تو جوونیش هم یه پدر مادر جوون مثل خودش داشته باشه و باهاشون کِیف کنه
جونگ کوک که داشت کم کم کلافه میشد کتابش رو بست و روی میز جلوی کاناپه گذاشت و با یه نگاه تیزی به تهیونگ خیره شد
+راستشو بگو ته... تو واقعا دلت بچه میخواد یا بازم هوس سکس کردی؟ اگه دوست داری دوباره انجامش بدیم من میتونم اینکارو برات امشب بکنم بیبی... فقط کافیه بهم بگی...[و چشمکی به تهیونگ زد]ولی راجب بچه دار شدن حالا حالا ها نظرم عوض نمیشه، تو هنوز برای مامان شدن خیلی کوچولویی زندگیم...بزار واسه دو سال دیگه که یکم بزرگتر شدی یه نی نی میاریم
تهیونگ گوشیش رو به کناری انداخت و هوف بلندی کشید
+الان که هوس سکس نکردم جناب جئون ولی بی صبرانه منتظر اون لحظه ای میمونم که تو رو بدون کاندوم توی خودم حس کنم... میدونی... جوری که تو بدنم پمپ میزنی... و لبامو میبوسی تا صدای ناله هامو خفه کنی... آآآآآه ... جوری که باهم عشق بازی میکنیم واقعا بی نظیره ... حتی با تصورش هم میتونم کام شم لاو... من و تو کنارهم و روی تخت خیلی زیباییم کوک... خیلی زیبا و پرستیدنی
جونگ کوک با چشمای گرد و مردمک های بزرگ شده اش برای چند لحظه به تهیونگ زل زد و فقط داشت پلک میزد
+تو واقعا همون تهیونگ خجالتی روی تختی که آدم بعد سکس باهاش عذاب وجدان میگیره؟! وااااااو ته... نمیدونستم میتونی اینقدر هورنی باشی.... فکر کنم یه چیزی اون پایین زده بالا دارلینگ
تهیونگ به پایین تنه اش نگاه کرد و با خجالت، سریع دستاشو جلوی برآمدگی شلوارش گذاشت
+من....آآآآه کوک.... من
-اشکالی نداره بیبی ... بهم اجازه میدی راحتت کنم؟
و به سمت تهیونگ قدم های کوتاهی برداشت
تهیونگ که به پشتی کاناپه تکیه داده بود با اومدن کوک جلوی خودش، دست و پاهاش رو دور جونگ کوک حلقه کرد و اجازه داد اونو به سمت اتاقشون حمل کنه
کوک به محض رسیدنشون به اتاق، شلوار تهیونگ رو از پاش درآورد و اونو رو زمین پرت کرد و با احتیاط تهیونگ رو روی تخت گذاشت
لوب رو از کشوی پاتختی درآورد و مقدار زیادی از اون رو روی دستاش ریخت و با مالیدن دستاش بهم دیگه سعی کرد کمی گرمش کنه
تهیونگ با حلقه شدن انگشتای جونگ کوک دورِ عضو خصوصیش، آهی از لذت کشید و زیرش پیچ و تاب خورد
جونگ کوک اولش با سرعت کم شروع به پمپ کردن عضو تهیونگ کرد و بعد از چند دقیقه کوتاه، لحظه به لحظه سرعتش رو بیشتر میکرد و همزمان با اینکارش آه و ناله های تهیونگ هم داشت شدت میگرفت
-آآآآآآآآه....کوک ... آآآآآآآآه....من...
+برام بیا ته... برام بیا... زود باش رهاش کن بیبی... زود باش...
تهیونگ داشت از شدت لذت، زیر دستهای کوک میلرزید و چیزی به رسیدن به اوج و ارگاسمش نمونده بود
+تو توی این حالت خیلی زیبایی ته... اونقدری که حتی باعث میشی نفس کشیدنم رو فراموش کنم... تو مثل یه اثر هنری میمونی
تهیونگ با شنیدن این حرف جونگ کوک رو دستش کام شد و مردمک چشماش از لذت به بالا پرت شد
بعد از چند دقیقه نفس نفس زدن تهیونگ، کوک خم شد و از لبای تهیونگ مک محکمی گرفت
+چطور بود لاو؟
-اونقدری خوب بود که حتی نمیتونم با کلمات توصیفش کنم... ولی... ولی کوک، تو اینجوری فقط به من لذت دادی و خودت هیچ لذتی نبردی... این عادلانه نیست
+ کی گفته من هیچ لذتی نبردم ؟ من حتی با صدای ناله های تو هم ارضا میشم بیبی... ولی اگه خیلی دلت میخواد میتونی امشب بهم یه سواری خوب بدی، اینجوری دیگه باهم بی حساب میشیم
و لبخند شرورانه ای به پهنای صورت زد
تهیونگ لگدی به کمر جونگ کوک زد و از خجالت صورتش رو تو بالشت فرو برد... وقتهایی که به اوجش نزدیک بود متوجه اطرافش نبود و اون لحظه فقط تمرکزش رو این بود که زودتر کام شه اما بعد از پایین اومدن از اوجش، زمانی که میفهمید دقیقا چه اتفاقی بین خودش و کوک افتاده، بدنش گُر میگرفت و فقط دلش میخواست زمین دهن باز کنه و توش بیفته
با برگردوندن بدنش توسط جونگ کوک به سمت خودش، صورتش از بالشت جدا شد و چشماش تو چشمای قهوه ای کوک قفل شد
+بریم حموم؟
تهیونگ با لبخندی سرشو به نشونه تایید تکون داد و دستاشو دور گردن جونگ کوک حلقه کرد
کوک به سمت حموم راه افتاد و بعد درآوردن پیرهن تهیونگ و لباسهای خودش، شیر آب رو باز کرد و هر دو باهم به زیر دوش آب گرم رفتن
-میدونی کوک... یادم میاد نزدیک دو یا سه سال پیش، تو یه کتاب روانشناسی لابه لای کتابهای قفسه ات داشتی و من اکثر وقتهایی که خونه نبودی و تنها بودم، میرفتم برمیداشتمش و شروع میکردم به خوندن... توی یه بخشی از اون کتاب نوشته بود که هیچ کس نمیتونه تنها شخصِ یه نفر باشه و این چیزها فقط تو دنیای شاعرانه و غیر واقعی میتونه اتفاق بیفته... نه تو دنیای واقعی... اما بعد از تمومِ این اتفاق هایی که برامون افتاد، همه احساساتی که بینمون جریان داشت و عشقمون بهم تو این سالها ، عشقی که ذره ای ازش کم نشد بلکه فقط عمیق و عمیق تر شد ، من واقعاً فکر میکنم این جمله ...
جونگ کوک انگشتش رو به نشونه سکوت روی لب تهیونگ گذاشت و باعث شد ته نتونه ادامه حرفش رو بگه
+اجازه میدی ببوسمت؟
تهیونگ سکوت کرد و جونگ کوک این سکوت رو به نشونه موافقت تهیونگ در نظر گرفت
لبهاش رو به لبهای تهیونگ چسبوند و یه بوسه خشن و شلخته رو زیر دوش آب شروع کرد... کوک لب پایینی ته رو گاز گرفت و باعث شد ته ناله بلندی بکنه که تو دهن کوک خفه شد...
رفته رفته کوک داشت بوسه شون رو عمیق تر میکرد و حالا این فقط زبون هاشون بود که داشت جای جای دهن همدیگه رو مزه میکرد و روی هم میلغزید.... تهیونگ که دیگه کنترل خودش رو داشت از دست میداد لب پایینی جونگ کوک رو گاز گرفت و باعث شد مزه خون تو دهن هر دوشون پخش بشه... کوک با دیدن نفس کم آوردن تهیونگ سعی کرد ازش جدا شه و در نهایت اونا با بزاقی که داشت لبهاشون رو بهم وصل میکرد از هم جدا شدن
کوک دستشو به پشت سر تهیونگ برد و پیشونی تهیونگ رو به پیشونی خودش چسبوند... تو چشماش خیره شد و زمزمه کرد:
+ دلم میخواست من اولین نفری بودم که اینو میگفتم ولی "تو هم تنها کسِ زندگی منی ته"...

My only oneWhere stories live. Discover now