𝘴1 ρꪖ𝘳𝓽 6

807 114 17
                                    

بعد از فرود اومدن هواپیما، تهیونگ سریع ازش پیاده شد و با عصبانیت سمت دیگه خیابون رفت، به محض دیدن اولین تاکسی گرفت دستش رو تکون داد تا راننده نگه داره. بی‌توجه به مردی که دنبالش می‌اومد سوار تاکسی شد و درش رو به شدت کوبید.

جونگکوک با ناباوری گفت: «رفت؟ به من، به جئون جونگکوک بی توجهی کرد!»

جونگکوک سریع سمت ماشینش رفت و سوار شد تا دیر نشده خودشو به تهیونگ برسونه؛ به‌خاطر دروغی که سرهم کرده بود، چاره‌ای نداشت، می‌خواست هرطور شده امگای جوان رو ترغیب کنه تا نقش نامزدش رو بازی کنه. به هرنحوی بود خودشو به تاکسیس که پسرک عسلی سوار شده بود رسوند. دنبالش حرکت کرد تا به محله‌ای توی گانگنام رسید، اونجا سطح متوسطی داشت و عموم مردم که درآمد کمتری نسبت به قشر مرفه داشتن اونجا ساکن شده بودن.

جونگکوک ماشینش رو چارک کرد، سریع سمت تهیونگی رفت که دنبال کلیدش می‌گشت تا در رو باز کنه وگفت: «تهیونگ، صبر کن.»

پسر که قبل از دیدن چهره جونگکوک ترسیده بود و بی‌اختیار شروع به آزاد کردن رایحه عسلش کرده بود، نفس صداداری کشید و با تخسی فریاد زد: «دیوونه شدی؟ چرا این‌طوری می‌ای؟ سکته کردم، خیلی احمقی!»

_احمق؟ یااا، حرف دهنتو بفهم.

_اره،بازم می‌گم احمق.

جونگکوک آهی کشید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه، فعلا باید تحمل می‌کرد، نمی‌خواست پسرو برنجونه و باعث بشه شانسش رو برای قبول کردن نامزدی قراردادیش از دست بده. با لحن آرومی جواب داد: «باشه، من احمقم. حالا بی‌خیال ولی منطقی باش. من که چیز بدی نگفتم.»

_خنده داره! اومدی یدفعه منو به عنوان نامزدت به دوستات معرفی می‌کنی، بعد با وعده چند میلیون وون بهم می‌گی نقش نامزدتو بازی کنم.»

جونگکوک قدمی بهش نزدیک شد. با انگشت‌هاش شروع به نوازش گونه‌ی پسر کرد و همرمان که نفسش رو روی پوست لب‌های پسر خالی می‌کرد، زمزمه‌وار گفت: «اولا این به نفع هر دومونه. در ثانی، فقط تو جلسات و مهمونیا همراهیم می‌کنی، و جلوی یری تلاش می‌کنیم عاشق به‌نظر برسیم.»

تهیونگ پوفی کشید و گفت« یری کیه؟ همون دختری که تو ساحل بود؟»

_اره، دوست دختر سابقمه.

_چی می‌گی تو؟ اصلاً چرا من؟ هزارتا امگا هستن که حاضرن این‌کارو برات بکنن.

_یری بهت حسودی کرد، قبلاً هرگز ندیده بودم کسی بتونه باعث حسادتش بشه.

امگای جوان کمی از پسر بزرگ‌تر فاصله گرفت، با کنجکاوی پرسید: « هدفت از این کار چیه؟آخرش به چی قراره برسی؟»

_می‌خوام خودش نامزدیشو بهم بزنه و به پام بیوفته تا دوباره به عنوان امگام قبولش کنم. راستش اگه باهاش ازدواج کنم، به نفع شرکتمه. به تو هم فرصتی می‌دم تا بتونی درست رو ادامه بدی. قبول می‌کنی؟

Love Iŋ The Mooŋlight🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora