𝘴₂ 𝒾𝓃𝓉𝓇ℴ

527 58 93
                                    

جئون هانول4ساله (پسر تهکوک)آلفای خون‌خالص با رایحه‌ی چوب صندل

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

جئون هانول
4ساله (پسر تهکوک)
آلفای خون‌خالص با رایحه‌ی چوب صندل

جئون هانول4ساله (پسر تهکوک)آلفای خون‌خالص با رایحه‌ی چوب صندل

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

جئون هانا
4 ساله (دختر تهکوک)
بتا با رایحه‌ی یاس

مین‌سو 4 ساله(پسر یونمین)امگا با رایحه‌ی بلوبری

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

مین‌سو
4 ساله(پسر یونمین)
امگا با رایحه‌ی بلوبری

------------------------------------------------------------

Spoil of season 2 =>

_تو؟
مرد بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه سمت پسر هجوم برد و در آغوشش گرفت، باورش نمی‌شد بعد از تمام اون دل‌نگرانی‌ها تونسته دوباره ببیندش... .
_دلم به اندازه هزارسال برات تنگ شده بود.
"متاسفم می‌شه ازم فاصله بگیرین؟ خوشم نمیاد غریبه‌ها لمسم کنن.
_چی؟

☆______________________☆

"کی می‌خوای بفهمی؟ دیگه نمی‌خوامت! فقط دس..." با کوبیده شدن لب‌های مرد درحالی‌که که چنگ محکمی به گردنش زده بود، حرف‌هاش توی دهنش خفه شدند و فقط به شکل اصوات نامفهومی به گوش رسیدند.
مرد لب پایینش رو مک می‌زد و هم‌زمان دستش رو به زیر پیراهن پسر برد، می‌خواست تاوان تموم این مدتی رو که ازش دور بوده سرش بیاره، بی‌توجه به مشت‌های محکم تهیونگ که سعی در پس زدنش داشت؛ خودش رو بیشتر به تن داغش چسبوند و اونوروی تخت
انداخت... .

☆________________________☆

"ما می‌خوایم با هم ازدواج کنیم! بابا و پاپا خعلی مدمون (خیلی ممنون منظورشه) که ما رو بزرگ کردین."
_چی؟ وایسا ببینیم الان چی‌شد؟
تهیونگ خنده‌ی ریزی کرد و با زمزمه‌ی چیزی نامفهوم به جیمینی که درحال آروم کردن یونگی بود، خیره شد.

"عالیه پسرم! همیشه گفتم که مین‌سو داماد خودمه به هیچ‌کس نمی‌دمش."
_تهیونگ!!!
☆________________________☆

"لعنتی چشماتو باز کن، می‌گم تنهام نذار من تازه تونستم طعم خوشبختی رو بچشم"
دستی روی بدن خون‌آلود امگاش کشید، حالش بد و کم‌کم بخاطر ضربه‌ای که به سرش خورده بود، خودش هم داشت بی‌هوش می‌شد ولی می‌ترسید که با به‌خواب رفتنش دیگه هیچ‌وقت نبیندش... .

☆________________________☆

"نکنه عاشقش شدی؟ ها؟ ببین مین‌سو بارها گفتم بازم می‌گم... برام مهم نیست کی این اراجیف روی توی مغزت پر کرده ولی تو تا ابد به من گره خوردی."
"من یه کالا یا وسیله کوفتی نیستم! کی قراره منو بفهمی."
به اجبار بوسه‌ای روی لب‌های توپر پسر نشوند، و با استشمام رایحه‌اش، گفت:" هر وقت که این حقیقت لعنتی رو مال من بودنت رو قبول کردی!"
"خفه شو، خوبه خودتم می‌دونی رابطه‌مون به اجبار عمو کوکی و بابام بوده."

☆_______________________☆

"بابا لطفا کمکم کن، من نمی‌خوام از دستش بدم... قسم می‌خورم می‌میرم."

جونگ‌کوک آهی کشید و به فکر فرو رفت، انگار زندگی و رابطه‌ی پسر از مال خودش هم سخت‌تر پیش می‌رفت و این حالش رو بد می‌کرد؛ از وقتی هانول به سن بلوغ رسیده بود تمام  فکر و ذکرش شده بود مینسو درحالی‌که اون حتی یک‌بار هم روی خوش بهش نشون نمی‌داد‌.

------------------------------------------------------------

سلام رفقا اینم از اینتروی فصل دو، فقط اینکه این نیازی به شرط نداره صرفا برای اطلاع از کاراکترهای جدید گذاشتمش💙
اتفاقات جذابی در پیش داریم فقط زودتر شرط پارت قبل رو برسونین تا آپ فصل دو شروع بشه.

و برخلاف حرفم احتمالا  ۱۴ پارت طول بکشه و زندگی عشقی مینسو و هانول رو هم بنویسم💕

راستی پاشین بیاین چنلم کلی کلیپ از هانول و سناریو گذاشتم💙☁️
@rose_7vk

Love Iŋ The Mooŋlight🌙Où les histoires vivent. Découvrez maintenant