ᵖˡᵉᵃˢᵉ ᵛᵒᵗᵉ
🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕
«تهیونگ»
-مامانننننننن
ات ذوق زدهه به سرعت به سمت زن عمو دوید و توی آغوشش پرید
٪نفس مامان ...برگشتی ؟
-اوهومم
با لبخند به مامان و بابا نگاه کردم
•شیرین مامان کجایی تو اخه؟
مامان محکم به آغوشم کشید و گونم رو بوسید
•اخ دلم برات تنگ شدت بود
*منمم...
&بابا خوش اومدی پسرم
محکم بابارو هم بغل کردم و سرم رو بالا و پایین کردم
=سلام قربان، سلام بانوی من
&سلام پسرم
•سلام پسرم ...باز باهام اینطور مثل غریبه ها حرف زدی ...تو دیگه پسر منی بیا بغلم ببینم
لبخند کوچیکی روی لب های جانگکوک نشست و چشمهاش پر از ستاره شد.با فرو رفتنش توی آغوش مامان با لبخند نگاهشون کردم
جانگکوک چشم هاش رو بسته بود و لب پایینش اسیر دندوناش بود
الفای شیرین من-عمووووو
با داد بلند ات و دویدنش به سمتمون جانگکوک از آغوش مامان بیرون اومد و همگی به سمت ات چرخیدیم
خودش رو توی بغل بابا انداخت و گردنش رو محکم بغل کرد
بابا با لبخند دست هاش رو دور کمرش حلقه کرد و از روی زمین بلندش کرد
&سلام خوشگل عمو کجایی تو؟
-اینجامممسریع گونه های بابارو بوسید و به سمت مامان رفت
با به اغوش کشیده شدن و بوسیده شدن گونش توسط مامان خندم رو خوردم و کلافه گفتم
*ای بریم تو گشنمههه
-وای منممم...جیمیننننجیمین هیونگ با صدا زده شدن اسمش مکالمش رو با عمو رو قطع کرد و با لبخند بزرگی به ات نگاه کرد
تعظیمی به عمو کرد و به سمتمون اومد
با رسیدن به چند قدمیمون تعظیم کوچیکی کرد و به بابا و مامان نگاه کرد
+قربان ...بانوی من
&سلام پسرم خوش اومدی ..
-گشنمهه
+بریم عزیزم.&اخ که دلم برات تنگ شده بود فسقلی عمو...نمیدونی قصر بدون تو چه سوت و کوره...بدون جفتتون ...
*باید قدرمون رو وقت بودیم میدونستید
-همینو بگوو اون موقع که بودیم همش میگفتید اروم باشید، شیطونی نکنید و کار درستی نیست. ولی الان دلتنگ اون موقعید؟
&خب ...من چه میدونم میخواید برید؟
*بابا بهونه نیار
-راس میگه عمو ..اینا همش بهونسس&برین تو وروجک ااا ببینم الان که فکرمیکنم آرامش داشتیم هااا
با حرفش جیمین هیونگ و جانگکوک خندیدن و بابا نگاهی بهشون انداخت و سرش رو از روی تاسف تکون داد
&چی میکشید از دست این دوتا شما دوتا؟...اه دلم براتون کباب شدد....
-یا عموووو
*ما خیلی هم ماهیم...مگه نه کوککک؟
منتظر و جدی به جانگکوک نگاه کردم که لبخندش بزرگ تر شد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد
=قربان پسرتون یه تیکه ماهه..خوبه دورت بگردم؟
لبخندی از جوابش روی لبام نشست و با غرور به بابا نگاه کردم
*دیددی هههه به همین خیال باش
KAMU SEDANG MEMBACA
𝔇𝑒𝑡𝑖𝑛𝑦
Fantasi.˙⋆𖥔⁺‧⟡ ☽ 𖤓 ☾ ⟡‧⁺ 𖥔⋆˙. افسانه ها افسانه ای درباره گرگ خورشید و گرگ ماه افسانه ای درباره خدایان افسانه ای درباره ماه و خورشید روشنایی و تاریکی عشق و نفرت شادی و غم زندگی و مرگ سرنوشتی که از شروع آفرینش نوشته شده تقدیری که اجتناب ناپذیره از شروع...