Chapter4

287 42 19
                                    

زنگ دومین کلاسمون هم خوردو بلند شدیم که بریم بیرون.

_خانم دیویس

_بله
دارم سکته میکنم,یعنی چی میخاد بگه

_میتونیم یه صحبت کوچیک باهم داشته باشیم؟!

_البته!

_امروز خیلی فکرتون درگیره و مطمعنم که از درس امروز چیزی متوجه نشدین!میتونم کمکتون کنم؟؟

_اوه نه اشتباه فکر میکنین

_من از صورت همه میفهمم که چه اتفاقی افتاده و بنظرم قرار کاری کنیدولی از عواقبش میترسید,درسته؟؟
یه ابروشو داد بالاو اون رگ هیزش اومد سرش!

_اوه نه همچین اتفاقی نیوفتاده و قرارهم نیست بیوفته.
نگاه به ساعتم کردم و گفتم

_اوه استاد پین دیرم شده باید برم.باز هم مرسی
دهنشو باز کرد که چیزی بگه که اومدم بیرون.
اووف,بابا این دیگه کیه؟بااینکه سنش بالاس ولی من حس میکنم خیلی هیزه!چند هفته پیش بچه های دانشگاه میگفتن که یکی از بچه هارو برده خونش و خوابیده باهاش!

بادیدن کایلا همه فکرام پر گرفتن و رفتن هواو برای اولین بار هس که بادیدنش دلشوره گرفتم و همش بخاطر اون فکر فکر احمقانشه!

_کلاس چطور بود

_هعععععی بد نبود منکه هیچچچی از درس پین نفهمیدم!

_کی درس اونو میفهمه که تو بخای بفهمی!!فک کنم خیلی درگیر فکرم هستیاااا,نه؟؟!
باخنده شیطانی گفت

_آره دقیقا

_من قهوه,توچی؟؟

_قهوه

_باشه همینجا بشین تا بیام.
************
داشتم نگاهش میکردم که دیدم داره با یه پسر خوشتیپ میخنده!برام جالب بود چون اونم مثل من رابطه خوبی با پسرا نداشت

_مرسی,اون کی بود؟؟

_هم کلاسیمه

_فقط هم کلاسیی؟؟
باشیطونی گفتم و یه ابرومو بالا انداختم!

_اوووووف,دنیییی؟؟!
خیلی خندیدم و یه قلوپ از قهوم خوردم

_به نظرت نامه بذارم برامامانوبابام؟؟

_اره,دیگهههههه!بگو برا یه مدت کوتاهی میرم تا هم شما خودتونو پیدا کنید و هم من!

_باشه
وااای خدا اصلا نمیتونم بشینم.بلند شدمو چند قدمی راه رفتمو دستم رو رو صورتم کشیدن و کایلا با لبخند قهوشو میخوردو زیر چشمی نگام میکرد و ریز میخندید.

_من باید خرید کنم,کایلا جون میتونی همرام بیای؟؟

_اره عزیزم مگه کلاس نداری؟؟

_اره ولی خب نرم که نه مامانم میفهمه نه اشکالی داره

_خیلی خب پاشو تا بریم.
راه افتادیم به سمت ماشین کایلا و سوارشدیمو راه افتادیم.تو راه اهنگ های تیلور سوییفت و ریحانا و کیتی پری و یه اهنگ ریحانای دیگه گوش دادیم و باصدای بلند باهاشون خوندیم تا رسیدیم.
اون منو به فروشگاه همیشگیه خودش برد,جایی که اگر حراج کنه هم توانایی خرید کردن اجناسشوندارم!

_اوه خدای من کایلا گمون نکنم بتونم اینجا چیزی بخرم!

_حالا توپیاده شو!
*****
حدودا پونزه تا لباس برام انتخاب کردو مجورم کرد تا یکی یکی همرو پرو کنم.ده تا از اونا مورد پسندم شد که پولشو خودش حساب کرد و الان حسم میگه برو کلشو از جابکن!

_مرسی ولی نمیخاست اینقدر بگیریم.قول میدم قسطی پولشونو پرداخت کنم.

_دیوونه!

سوار ماشین شدیمو کایلا منو رسوند خونه.ساعت شیش عصر بود ویادم اومد مامانم رفته باشگاه.خیلی خوشحال شدم که منو با این همه پاکت نمیبینه.
دیلایلا در رو برام بازکردو بادیدن این همه بسته,چشمش گرد شد

_سلام عزیز دلم
نوک بینیش رو بوس کردم

_سلام,چه خبرههه؟!

_دوست دارم مامان از این خریدها چیزی ندونه,اوکی؟؟

_باشه

_حالا من میرم لباسما عوض میکنم تا بعد بیای و باهم بازی کنیم.آها راستی یه خورده خرتو پرت هم بیار تا باهم بخوریم.

_واقعا میخای بازی کنیم؟!؟

_اوهوم!

_هورررا!

از پله ها بالا رفتم.چمدونم رو باز کردم و شروع به چیدن لباسهام کردم و اهنگ هم میخوندم.وسایل های بهداشتیم رو هم تو یه پاکت گذاشتم و گذاشتمش تو چمدونم.
لباسامو عوض کردم و منتظر دیلایلا بودم که درزدو وارد اتاق شد.
با یه سینی پر از تنقلات اومدتو و فهمیدم که پاپ کرن رو خودش درست کرده و باعث شد که بهش افتخار کنم.چون این کار واسه یه دختر شیش ساله,عااالیه!!!

بازی کردیمو تو بغلم خوابش برد.ساعت نه شده ولی نه خبری از بابام هست و نه خبری از مامانم.هرچه ساعت جلوتر میره دلشوره ی من بیشتر میشه!

دیلایلا رو بردم رو تخت خودش و اونجا خوابوندمش.الان وقت عالی هس برا دزدین پولها!رفتم تو اتاق مامام اینا و در رو پشت سرم بستم.به سمت گاو صندوق بابام رفتمورمزش رو زدم.

اوه نه این امکان نداره!باز نمیشه.بابام رمزشو تغییر داده.داشتم با این رمز لعنتی کلنجار میرفتم که یکهو در اتاق مامانم اینا باز شد!!!°_°

**********************

دوستای گلم,سلااااااام*_*
این قسمت چطور بود؟؟؟
اقای پین روبخاطر داشته باشین چون بعدا باهاش کار داریم و بدونید که لیام نیس(معلومه که نیست!)

فک میکنین که در رو باز کرده؟؟؟O_o

منتظر نظر های انرژی بخشتون هستم!
دوستون دارم/بوس بوس^_~

Lantern{Liam.P}Where stories live. Discover now