Chapter 6

286 45 16
                                    

"همینجاس"کنار یک درخت بزرگ پارک کردو چراغ ماسشینش رو خاموش نکرد.پیاده شدیم و منم وسایلهای کیک رو برداشتم وپایین بردم.
درست همونجایی که نور چراغ بود نشستیم.منم هم شمع هارو روی کیک قرار دادم و روشنش کردم و دوربین رو رو روشن کردم واز کایلا فیلم گرفتم.

"Happy birthday to you..!"

وقتی که خوندن من تموم شد آرزو کرد و شمع هاشو فوت کرد

"تولدت مبارک عزیزم"گونشو بوسیدم

"مرسی دنی جون.خیلی زحمت کشیدی."

"خواهش میکنم.حالا کیکو ببر"
چاقو رو دادم بهش و اون کیکو برید.خوردیم و بقیش رو همرامون بردیم تو ماشین.

"تا نیویورک خیلی راهه و ما میتونیم امشب تویه هتل که همین نزدیکیاس بمونیم و صبح راه بیوفتیم."
باسر تایید کردم.واقعا امروز خسته شدم!

"نگران دانشگاه هم نباش.نیویورک یه دانشگاه خیلی بهتر سراغ دارم.مامانم قبلا اونجا درس میداد."

"واقعا عالی میشه اگه بتونیم بریم دانشگاه."

"اره.مدیر اونجا دوست مامانم بود."
راست میگفت.خیلی راه نبود تا اینکه رسیدیم به اون شهر

پیاده شدیم و ساک هامون رو یه اقای مسن برامون اورد تو سالن و کایلا بهش پول داد

"خسته نباشید.دوتا اتاق یک نفره لطفا"

"چشم.همین الان.چند شب مهمان ما هستید"یه دختر همسن وسال خودمون گفت

"صبح میریم"

"به هر حال خوش اومدید"

"مرسی"
بعد از اینکه کایلا با اون دختره صحبت کرد اومد پیشم

"بریم؟"

"اره"بایه لبخند که به اون دختره زدم,تشکر کردم اون هم سرشو تکون داد.

اتاقامون کنار هم بود و این خیلی خوبه
شب بخیر گفتیم و رفتیم که بخوابیم

لباسامو عوض کردم وباسر رفتم تو بالشت که دیگه هیچچی نفهمیدم
**************
باصدای آلارم گوشیم بیدار شدم و یه دوش گرفتم و موهامو سریع سشواز کردم و بدون ارایش از اتاق اومدم بیرون

"صبح بخیر"من گفتم

کایلا هم همینطور که خودشو کشید و خمیازه گفت صبح بخیر.منم یه خنده کوچولو زدم

"بنظرم خیلی خوابت میاد,میخای تا اونجا من رانندگی کنم؟"

"اره مرسی"

"باشه چیزی که جا نذاشتی؟؟"
سرشو به نشونه ی نه تکون دادو من تصویه حساب کردمواینبا من به اون مرده پول دادم و ساک هارو تو صندوق جاداد منم با یه بوق تشکر کردمو راه افتادم.تا اونجا کایلا خواب بودو قیافش خیلی باحال بود!
************

Lantern{Liam.P}Where stories live. Discover now