"الو جانم..مگه نمیدونی کلاس دارم؟وقتی کلاس دارم نباید گوشیم زنگ بخوره"خودشه!صد در صد مطمعنم!
"راه بیوفت دیگه"
کایلا صدام زد
"صبر کن,کار دارم.یه لحظه.ببخشید"
پووف کشید اونم از روی نارضایتی.بهش خیره شده بودم تا اونم منو ببینه.
سرشو اورد بالا و منو دید.یه خورده مکث کرد و چشاش رو ریز کرد تا مطمعن شه خودمم.اونم به اندازه من شوکه اس"ببین..بعدا بهت..زنگ میزنم"
گوشیشو قط کرد و گذاشتش تو جیب شلوار سفید گشادش.به سمتم حرکت کرد و منم همون کارو کردم
"دنی خودتی؟؟"
حدودا از فاصله هشت فیتی سوال کرد.منم بقیه راه رو دوییدم وبا گریه پریدم تو بقلش.طبق معمول همون بورو میداد.بویی که من هروقت استشمام میکردم و میگفتم بود! تری!(دریااااا...به رمانم خوش اومدییی!:-D)
نتونستم جلوی احساساتمو بگیرم.مصلما گریه کردم"میدونی چقدر دلم براتون تنگ شده بود؟؟دیلی خوبه؟خاله کارن خوبه؟"
وااای خداا..از وقتی فرار کردم یه خبر هم ازشون نگرفتم
"خوبن..همه خوبن"
باتردید گفتم.خب دروغ گفتم چون نمیدونم زنده ان؟مردن؟بابام مامانمو کشته؟بابام تو زندانه؟دیلی چطوره؟(عجب فکرای خفنی!:-P)
"توچی؟یوگا..تری که من میشناختم..اصن باهم جور در نمیان"
"درسته و راستش خودمم تو شوکم.از وقتی کرین مرد(مامانشو میگه)حالم خیلی بد شد و دکترم گفت واسه سلامتیم به این ورزش رو اوردم و دیدم..هعیی..بدکم نیس.خب ادامش دادم والانم اینجا درخدمتم.پس اون تریو بذار کنار"(شماهم دقت کردین؟گفت خاله کارن ولی به مامانش گفت کرین!جل الخالق!حالو من مگه جرات دارم اسم مامانمو بگم!!!)
"اوم..نمیخای معرفی کنی؟"
پاک کایلا فراموشم شده بود!
"اومم..چراکه نه.این دوستمه کایلا.باهم برا یه سفر چند روزه اومدیم اینجا"
"خوشبختم.بعد..مامانت که میدونه نه!؟"
یکی از ابروهامو بالا انداختم.اونم با سر تایید کرد
"اوه تری جون..کلاسمون.."
نذاشت حرفمو تموم کنم
"بدو بدو.فقط بیا یه بار دیگه بغلت کنم.من کلاسم تمومه منتظرت میمونم تا بعد از کلاست بریم خونه من"
"کاش بذاریم یه وقت دیگه.چون من بعدش باید دوش بگیرم و خلاصه خسته میشم!خوشحال شدم دیدمت"
"مواظب خودت باش"(دریا اینم از تیکه کلامت!:-D)
چشمک زدم و ازش فاصله گرفتم اونم رفت تا به شاگرداش برسه که چند تاشون باردار بودن
YOU ARE READING
Lantern{Liam.P}
RandomAll my life you stoode by my but no one else was ever behind me All these lights,can't blinde me with your Love nobody can't Drag me Down