پارت 73

308 74 8
                                    

بدون نگاه کردن اسم جواب داد.
+بله.
×سلام.
طبق انتظارش چنگ بود.
+سلام گا.
×خوبی؟ چند روزه ندیدمت.
+خوبم.
×چرا دیگه نمیای تو دفترم بمونی تا کارم تموم شه بعد بریم شام بخوریم؟ دیگه گاگات رو دوست نداری؟
+چرا دوست دارم فقط حوصله ندارم.
طاق باز در تختش خوابیده و به سقف خیره شده بود.
+انگار از روم تریلی رد شده. الکل میخوام.
×بیا امشب بریم کلاب.
+حوصله اونم ندارم.
×جان شمارتو میخواد. بدم بهش؟
ییبو نفس عمیقی کشید و حس کرد یک تریلی دیگر از رویش رد شد.
+مگه نرفته ؟
×رفت ولی دیروز برگشت. ادرس خونه تم میخواد.. خبریه؟
+نمیدونم شاید ازم حامله ست.
صدای خنده ی چنگ باعث شد لبخندی روی لبهایش بنشیند.
×کره خر.. من فکر میکردم جان تاپه.
+چنگ گا هزار بار پرسیدی منم هزار بار گفتم من تاپم!
×من که میدونم دروغ میگی ولی باشه.. خب چیکار کنم شماره تو بدم؟
+نه.
با صدایی موسیقی در گوشش فهمید شخص دیگری پشت خط است.
+من بهت زنگ میزنم. فعلاا.
گفت و سریع تماس دیگر را وصل کرد.
+سلام خانم فنگ! حالتون چطوره؟
خانم فنگ با همان لحن همیشه مریضش حرف میزد.
××سلام اقای وانگ.. زنگ زدم برای واریز رهن ازت شماره حساب بگیرم.
ییبو اهی کشید.
+واقعا راهی وجود نداره؟ من اون خونه رو میخوام.
××دیگه فروختمش . قرارداد اجاره هم که تموم شده اگه میخواستیش باید زودتر میخریدی!
+خب اون موقع شرایط خرید نداشتم.
خانم فنگ قبل از فروش به ییبو اطلاع داده بود ولی ییبو در آن زمان همه ی پولهایش را برای خانه فعلی ش خرج کرده بود و حقوقش را هم برای قسط های وامش نیاز داشت.
××اقای وانگ لطفا برو وسیله هاتو جمع کن. مالک جدید قراره اونجا زندگی کنه پس باید ترتمیز تحویلش بدم..
+خانممم فنگ من واقعا اون خونه رو میخوووام!
××همسایه ها گفتن در طول سال یه ماهم اونجا نمی موندی. نمیدونم چرا انقد اصرار میکنی.
خانه ای که در موردش حرف میزدند همانی ست که ییبو بیمه ش را بهم زد تا رهنش کند. همان خانه ای که بهترین روزهایش با جان را در آن گذراند. و حالا صاحبخانه آن را فروخته بود .
+حداقل شماره مالک رو بهم بدین.
××تو شرکت املاک غیر حضوری معامله کردیم . نه میشناسمش نه دیدمش.
ییبو بی حال تر از قبل گفت.
+تا کی باید خونه رو تخلیه کنم؟
××وسط هفته . نهایتا دو سه روز دیگه. لطفا یه نفرم ببر و همه جا رو تمیز کن. بعدا از خرجای خونه کم میکنم.
تماس قطع شد و ییبو بی رمق تر از قبل در تخت ماند.
بعد از چند دقیقه برای چنگ پیامی نوشت.
"شماره شیائو جانو بهم بده"
اهی کشید .
+شاید بعدا مالک جدیدو پیدا کنم ولی پول خریدشو ندارم. متاسفم جان.. حتی نتونستم اونجا رو نگه دارم.

در ماشین منتظر ماند. ده دقیقه جان با کاپشنی قرمز و مشکی از بنز سفید پیاده شد. شال گردنی به همان رنگ هم دور دهانش پیچیده بود. ییبو سریع کاپشن خاکستریش را پوشید و با قدم هایی تند به سوی آن طرف خیابان راه افتاد.
دلش نمیخواست جان در سرمای شب بماند. او با دیدنش دنبالش دوید.
_سلام ییبو.
از لابی گذشت و روبروی اسانسور ایستاد. جان بالاخره رسید.
_چرا انقد عجله داری؟ حالت خوبه؟
+خوبم.
وارد اسانسور شدند و سکوتی عجیب در اتاقک پیچید. حتی صدای نفسهایشان هم نمی آمد. فشار خاطرات باعث شده بود نفس کشیدن از یادشان برود. چند بار در این اسانسور یکدیگر را بوسیده بودند؟ چند بار ییبو با شیطنت در حضور دیگران جان را لمس کرده بود؟ چندبار عشقبازی را از همینجا شروع کرده بودند؟ تعدادش آنقدر زیاد بود که تا رسیدن به طبقه دهم هیچکدام حرفی نزنند.
وقتی خارج شدند ییبو به خودش امد و گفت.
+من به هیچ کدوم از وسیله هات دست نزدم. چمدون هست میتونی همه رو جمع کنی.
جان بعد از چند سرفه پرسید.
_چند وقته اینجا خالیه؟
+از وقتی رفتم خونه خودم.
بعد از زدن رمز وارد شد و کفشهایش را دراورد. با دیدن مردی که روی کاناپه خواب بود تقریبا فریاد زد.
+اینجا چیکار میکنی؟
جان هم وارد شد. ییبو داشت به سوی مردی که روی کاناپه وول میخورد میرفت. عصبانیت و حسادت باعث جوشش خون در رگهای جان شد. با اینحال با لحن نسبتا ملایمی گفت.
_اون کیه؟
ییبو شانه های او را تکان داد.
+تان جیان چی! باز مست کردی و اومدی اینجا؟

LinJie _ Yizhan _ امتدادМесто, где живут истории. Откройте их для себя