.
بعد از تموم شدن فیلم ، جونگکوک به سمت تهیونگ برگشت و با چشمای خیس و اشکای روی گونه هاش مواجه شد .نمیدونست چه عکسالعملی نشون بده .. اما خندهاش گرفته بود .
-تهیونگ !
-خفه شو ..
-اما تو ..
-ببند دهنتو جئون !جونگکوک بیصدا خندید . تهیونگ هم نتونست جلوی خندشو بگیره ..
تهیونگی که همیشه مثل سنگ بود ، داشت با فیلمی که انتخاب جونگکوک بود ، گریه میکرد و الان داشت در حال خنده ، اشکاشو پاک میکرد .
-یه کلمه در این مورد حرف بزنی ،من میدونم و تو !
جونگکوک با دستش ، زیپ فرضی دهنشو بست . تهیونگ بلند شد وسمت اتاق مهمان رفت .
-شب بخیر !
بدون اینکه چیزی بگه ، بلند شد و با خاموش کردن تلویزیون ، وسایل روی میز رو جمع کرد و تو آشپزخونه گذاشت و سمت اتاق خودش رفت . روی تخت دراز کشید .
مدت زیادی بود تهیونگ رو میشناخت ولی این قشنگترین تهیونگی بود که دیده بود .
اون میخندید ، انگار که حالش خوب بود . انگار که با همون آدم کیلومترها دور بود ..
این افکار چقدر طول کشید ..
بلند شد و به اتاق مهمان رفت . تهیونگ خواب بود . بعد از چند دقیقه ، با تکون دادن سرش سمت اتاقش رفت و سعی کرد بخوابه .
.
.
.
چشماشو باز کرد و کششی به بدنش و کمرش داد . دیر خوابیدن بدنش رو کوفته کرده بود . ساعت رو از گوشیش چک کرد . ساعت ۹:۴۷ بود . دوباره به پشت دراز کشید .چشماشو بست .اما با چیزی که یادش افتاد ، برق گرفته بلند شد و از اتاقش بیرون رفت . به اتاق مهمون رفت . تخت کاملا مرتب بود و لباسایی که دیشب به تهیونگ داده بود ، تا شده روی تخت بود . این یعنی قبل از اینکه بیدار شه ، تهیونگ رفته بود .
با یاد اتفاقایی که دیشب افتاده بود لبخندی زد و برای شستن دستش به سرویس بهداشتی رفت .
.
.
.
از ماشین پیاده شد و سمت ساختمون دانشگاه راه افتاد . جلوی در ورودی ، چیزی رو که میدید باور نمیکرد .تهیونگ با صورتی که همه جاش کبود بود ، خیلی نامرتب ، انگار که به تنظیمات کارخونه برگشته بود .
با همون نگاه بی اهمیت و خونسرد ، به سرعت از جلوش رد شو و اصلا انگار نه انگار که جونگکوک رو دیده .
جونگکوک میخکوب شده بود ، با رد شدن پسر از کنارش ، برگشت و رفتنش رو تماشا کرد ، اما نه ! این غیر عادی بود ..
به سرعت دنبالش رفت و کمی دورتر از ساختمون با گرفتن مچش سمت خودش برگردوند .
تهیونگ مچش رو از دست جونگکوک بیرون کشید ..
-چی میخوای ؟
این همون تهیونگ بود .. !؟
-صورتت !
-چی میخوای جئون ؟
-چیزی شده ؟ صبح بیخبر ..تهیونگ فاصلشو کم کرد باهاش ..
-اینی که دیشب خونت موندم دلیل نمیشه زندگیمو برات توضیح بدم !
-تهیونگ من فقط ..
-ازم دور بمون !توی صورتش غرید و رفت .
نه ! این همون تهیونگ نمیتونست باشه . چشمای پرانرژیش باز پر شده بود از نفرت ! این نمیتونست نرمال باشه !
-جونگکوووووک !
با صدای جیمین برگشت . بهتر بود از اتفاقایی که افتاده بود ، به جیمین چیزی نگه .
-اومدم .
.
.
.
روز خیلی آرومی رو گذروند . با اینکه فکرش مشغول بود اما الان روی مبل داشت موزیک گوش میداد . از عصر تصمیم گرفته بود دیگه فکر نکنه . حق با تهیونگ بود ، اینی که یک شب اونجا مونده بود دلیلی بر صمیمیتش نبود .چشماشو بسته بود و داشت از موزیک لذت میبرد که با صدای در از جاش پرید .این وقت شب !
در رو باز کرد و با تهیونگی که به سختی سر پا وایساده بود مواجه شد ..
-تـ .. تهیونگ ! بیا تو .
مست بود اما بیشتر از اون وضعیت ظاهریش جلب توجه میکرد . کاملا مشخص بود بهم ریخته ..
کمکش کرد و روی مبل بردش .
-چیکار کردی با خودت !
با نشستن تهیونگ ، از آشپزخونه آب آورد براش .
-یکم آب بخور ..
تهیونگ با تکون دادن سرش کمی آب خورد .
-میخوام .. بخوابم ..
-باشه ..باز به زور بلندش کرد و به سمت اتاق برد . روی تخت دراز کشید . تو این زمان کم ، خوابش برده !؟
به سختی تونست لباساشو دربیاره . دلیل حسی که تو دلش بوجود اومده بود رو نمیدونست . نفسی تازه کرد !
هنوز لباسایی که پسر دیشب تا شده ، روی تخت گذاشته بود اونجا بود .
برشون داشت تا تنش کنه اما پسر اصلا همکاری نمیکرد . خواب بود و نمیتونست لباسارو تنش کنه . شونه بالا انداخت و روتختی رو روی تن لخت تهیونگ که فقط باکسرش تنش بود کشید .
میخواست بلند شه که با گیر افتادن مچش دست تهیونگ دوباره کنارش نشست . چیزی گفت اما متوجه نشد . جلوتر رفت تا متوجه بشه
-چی !؟
-بمون ..این برای کسی که اصلا رفتار درستی با جونگکوک نداشت یکم زیادی بود ولی الان تهیونگ بهش احتیاج داشت و اون کسی نبود که نه بگه .
.
.
با صدای افتادن چیزی از خواب پرید . کمی طول کشید تا موقعیتش رو درک کنه . تو اتاق مهمون بود ، دیشب بخاطر تهیونگ تو این اتاق خوابیده بود اما .. تهیونگ کجا بود !بلند شد و با دنبال کردن صدای آرومی که میومد وارد آشپزخونه شد . تهیونگ لباسایی که روی تخت بود رو پوشیده بود . روی زمین نشسته بود و با اشتها داشت از کیک و شیر موزی که دستش بود میخورد .
به نظرمیومد متوجه حضورش نشده بود و طی این چند دقیقه با لبخند فقط نگاهش کرد . مشخص بود خیلی گشنشه .
-سیر نشدی ؟
با صدای تهیونگ جا خورد ..
.
⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲
.
سلام سلام 👋
.
گفته بودم داستان داره جالب تر میشه ؟ 🤩
.
مرسی که میخونین و با ووت و کامنتا حالمو خوب میکنین 🥹😚
.
بوراهه 💜
YOU ARE READING
| without me ❄ بدون من |
Romanceاین فیک ۲ تا پایان داره یکی سد انده و یکی هم هپی اند جونگکوک تهیونگ مقداری جیمین من فقط تو رو دارم .. باید ادامه بدم .. اما اگه نتونستم .. اگه .. نتونستم برگردم .. منو ببخش ..