Last Part - Happy End

246 23 0
                                    

.
بالاخره بغضش رو رها کرد .

-اگه .. نتونستم برگردم .. منو ببخش ..

.. و رفت ..
.
.
.
ساعتها و روزها و هفته ها و ماه ها گذشت .. تنها راه ارتباطی همون چند تا پیامی بود که طی روز رد و بدل میشد . جونگکوک از روزمرگی تعریف میکرد و تهیونگ سناریوهای روزمرگی میبافت براش ..

جونگکوک به دانشگاه برگشت . کم رنگتر اما برگشت . با جیمین صحبت کرد و ازش معذرت خواهی کرد .

تراپی هاش رو ادامه داد . کمتر .. اما ادامه میداد .

به زندگیش برگشته بود ولی حول یک شکاف خیلی بزرگ ، که نبود تهیونگ ایجادش کرده بود .

زمستون گذشت .. بهار اومد . زیبا بود اما همچنان سرد و بیرنگ بود برای جونگکوک . جونگکوک همه گرمای وجودش و همه رنگهارو تو اون شکاف ریخته بود ..زندگیش فقط با تهیونگ قشنگ بود .. و الان اون قشنگی توی چند تا پیام خلاصه شده بود ..

تابستون از راه رسید . ترم دانشگاهی تموم شد و بازم خونه نشین شد .

همچنان برای تهیونگ‌ پیام مینوشت و تنها دلخوشیش جوابای تهیونگ بود . اما این اواخر مثل قبل نبود . پیاماش کمتر شده بود . کمتر حرف میزد .. کمتر تعریف میکرد ..

دست خودش نبود. نگران بود . حس میکرد که یه اتفاقایی داره میوفته . دکتر کانگ چیزی نمیگفت .

پیامهای تهیونگ کمتر و کمتر میشدن . تا زمانی که دیگه هیچ‌ پیامی ازش دریافت نکرد ..

داشت دیوونه میشد . نمیدونست چیکار کنه .. کجا بره

یک هفته گذشت .. از زمانی که تهیونگ کلا ساکت شده بود .

هرجوری که فکر میکرد میتونه تهیونگ رو به حرف بیاره ، بهش پیام داد . اما نه ! تا اینکه دیگه پیاماش تیک دوم رو نخورد .

این یعنی گوشی تهیونگ خاموش شده بود . داشت دیوونه میشد . و بدتر از همه این بود که دستش به جایی نمیرسید .

نه میدونست کجا بره . نه میدونست از کی بپرسه ..
.
.
.
داشت توی بالکن سیگار میکشید که گوشیش زنگ خورد . دکتر کانگ بود .

-بله ؟
-جونگکوک . سلام . خونه ای ؟
-سلام . بله .
-دارم‌ میام اونجا . میبینمت .

گوشی رو قطع کرد . هیچ ایده ای نداشت اما قلبش داشت از سینه‌اش بیرون میزد .

سیگارش رو خاموش کرد و توی سالن منتظر موند . حدود ده دقیقه بعد زنگ آپارتمانش زده شد .

نفس عمیقی کشید و به سمت در رفت و بازش کرد .

-سلام جونگکوک . حالت چطوره ؟
-خوبم . ممنون . چرا نمیاین تو ؟
-میام ولی .. باید همینجا یه چیزی بگم‌ بهت .
-اتفاقی افتاده . آره ؟ اتفاقی افتاده ؟!
-اومممم .. در واقع اتفاق که نه ولی ..

| without me ❄ بدون من |Where stories live. Discover now