-منظورت چیه
¥اگه بخوایم لوکا رو بدزدیم و با کشتنش از جیهون انتقام بگیریم اینطوری اون هم ممکنه بیاد دنبال انتقام و برامون دردسر بشه اما اگه لوکا عاشق یک نفر توی بند ما بشه و بخاطر اون جیهون رو ول کنه و بیاد اینجا جیهون نه تنها بیشتر عذاب میکشه بلکه ما هم راحتتر انتقاممون رو میگیرم ، تو میدونی لوکا باید عاشق کی بشه ، مگه نه؟
-حتی بهش فکر هم نکن کیم جیسو ، محاله به جونگکوک خیانت کنم.
¥تو قرار نیست واقعا عاشق اون بشی و به جونگکوک خیانت کنی ، این به نفع همست حتی خوده جونگکوک
-خیل خب بهش فکر میکنم
خوبه¥
جیسو کیفش رو برداشت و از سرجاش بلند شد.
¥عاقلانه تصمیم بگیر تهیونگ
و بعد از گفتن این از اتاق تهیونگ خارج شد.
حق با جیسو بود اگه لوکا رو میدزدید و میکشت جیهون میومد دنبال انتقام و ممکنه بود کوکیش آسیب بزنه ، مثل اینکه اینبار مجبور بود قلب عروسکش رو برای محافظت ازش بشکنه بشکنه...
_____________________________+تکون نخور دیگه نونا
•گردنم خشک شد جونگکوک پنج ساعته اینجا نشستم
+دیگه چیزی نمونده
جونگکوک قلمو رو روی بوم کشید و بعد از چند ساعت طاقت فرصت بالاخره نقاشیش تموم هرچند هنوز خیلی کار داشت اما دیگه لازم نبود لیسا جلوش باشه تا بخواد بکشتش.
لیسا از سرجاش بلند شد و کمی گردنش رو مالید و به سمت کوک رفتو کنارش ایستاد.
•اه ، بعضی وقتا واقعا حس میکنم تو یه نسبتی با پیکاسو داری
جونگکوک لبخندی زد و از روی صندلیش پاشد و کمی دست هاش رو کشید تا خستگی این چند ساعت از تنش بیرون.
+نمیتونی جیسو نونا کجاست؟
•یا تو گلخونست یا توی اتاقش یا توی آشپزخونه
+جنی چی؟
•اونم داره برای کار آماده میشه
+اهان
•تو خوبی؟
پسر نفس عمیقی کشید و سرش رو پایین انداخت.
+تهیونگ دیشب خونه نیومد..خیلی نگرانشم جواب زنگام رو هم نمیده
•جونگکوک میدونی که اینجوری چیزها توی کار تهیونگ عادیه پس اروم باش اگه هم خیلی نگرانی بیا بریم از جیسو بپرسیم باشه؟
+باشه
جونگکوک موبایلش رو از روی میز برداشت و به جیسو زنگ زد.
¥بله پرنس
+نونا تو کجایی؟
¥توی اتاقمم عزیزم ، کاری باهام داری؟
+میتونم بیام پیشت؟
¥البته منتظرم
جونگکوک هومی گفت و گوشی رو قطع کرد.
از اتاق خارج شد و به سمت اتاق جیسو توی طبقه پایین رفت و لیسا هم دنبالش اومد.
در زد و بعد از اجازه گرفتن وارد اتاق شد و جیسو رو درحالی که روی یکی از مبل های اتاقش نشسته بود و چای سبز مینوشید دید.
لطفا بشینین پرنس¥
جونگکوک لبخندی زد و روی صندلی مقابل جیسو نشست.
¥چای میخورید؟
+نه ممنونم ، نونا چیزه...
میدونی چرا تهیونگ دیشب برنگشت¥
جیسو اخم کوچیکی کرد و سرش رو تکون داد.
¥پرنس شما باید یاد بگیرید که این نگرانیهاتون رو کنار بزارید و عادت کنید و اینکه بله میدونم ، ایشون مشغول انجام کاری هستند و احتمالا تا چند وقت خیلی سرشون شلوغ باشه پس نگران نباشید.
جونگکوک باشه ای زیرلب گفت و از سرجاش بلند شد.
+ممنون نونا
و بعد اتاق رو به سمت اتاق بازیش ترک کرد. دلش برای تهیونگ تنگ شده بود و تصمیم داشت این دلتنگی رو با کوکی به اشتراک بزاره.
________________________
YOU ARE READING
𝓑𝓻𝓸𝓴𝓮𝓷 𝓓𝓸𝓛𝓛
Romanceجونگکوک از وقتی چشم باز کرد فقط تهیونگ رو میشناخت. توی پرورشگاه تهیونگ همیشه مواظبش بود و خودش رو فداش میکرد ، حتی الان هم تهیونگ مثل یک الماس باارزش ازش مواظبت میکرد الماسی که خیلی ها میخواستند با دزدیدن یا شکستنش کیم ویکتور رو نابود کنند.... ____...