Part-7

309 38 8
                                    

پیشنهاد میکنم آخرای این پارت رو با اهنگ تو این شهر از لیتو بخونین)

-

ساعت هفت و نیم صبح بود و باران نم نم میبارید.
کنار اون پسر ایتالیایی مشغول قدم زدن بود ولی فکرش فقط پیش عروسکش بود.
"جالبه
تهیونگ کامی از سیگارش گرفت و همونطور که به جلو نگاه میکرد جواب داد.
-چی؟
"با اینکه زیاد سیگار میکشی اما هیکل خوبی داری
-زندگیه من خیلی عجیبه بیانجی ، حالا از کجا فهمیدی من هیکل خوبی دارم؟
"حتی با این کت های کلفت و بلندی که میپوشی باز هم مشخصه ، بخاطر این تیپ‌هایی که میزنی فکر کنم باید اجوشی صادات کنم ، مگه نه؟
-اون کلمه "صدات" تلفظ میشه و نه "صادات" و اینکه هرطور راحتی صدام کن.
پسر ایتالیایی کوتاه خندید و دستش رو توی موهاش کشید. مرد کنارش شخصیت خیلی پیچیده‌ای داشت و لوکا هم یک شخص ماجراجو بود پس از کشف کردن اون مرد لذت میبرد.
"دوست داری بیای کلاس‌های والیبالم
-ورزش های رزمی رو ترجیح میدم.
نزدیک خروجی پارک بودن که لوکا به کافه‌ی اون طرف خیابون اشاره کرد.
"هات‌چاکلت توی هوای بارونی میچسبه ، میای؟
تهیونگ لبخند ملایمی زد و به معنی اره سرش رو تکون داد.
لوکا جلوتر رفت و خواست از خیابون رد بشه اما ناگهان توسط تهیونگ به عقب کشیده شد و موتوری با سرعت از جلوش رد شد.
لوکا توی بغل تهیونگ افتاد و وقتی سرش رو بالا آورد چند ثانیه با شوک به چشم‌های تهیونگ خیره شد(برگرفته از زیبای حقیقی🦖).
چشم‌های اون مرد درست شبیه چشم‌های یه گرگ درنده بود که داشت به طعمش نگاه میکرد.
-چیکار میکنی لوکا
لوکا با صدای مرد از هپروتش دراومد و و از توی بغل تهیونگ بیرون اومد.
"ممنونم
-خواهش میکنم
تهیونگ بخاطر خوب بیش رفتن نقشه‌ی موتور سوار نیشخندی زد و همراه لوکا وارد کافه شدن.
دور یکی از میزها که کنار پنجره بود نشستند و دوتا هات‌چاکلت سفارش دادن.
"تا حالا نشده ازت بپرسم خودت هم بحثش رو باز نکردی ، تو دوست دختر یا دوست پسر داری؟
تهیونگ لحظه مکث‌ کرد ولی زود سرش رو بالا آورد و به صندلیش تکیه داد.
-نه ، ندارم ، تو چی؟
"خب من یه دوست پسر دارم
تهیونگ نیشخندی زد و سرش رو تکون داد.
-خوبه
"ما دو ساله که با همیم ، اون با برادرم کار میکرد و ما همدیگه رو توی یک مهمونی ملاقات کردیم ، بخاطر اون اومدم کره و کره ای یاد گرفتم
-حتما خیلی دوستش داری
"خیلی زیاد.
تهیونگ دلش میخواست اون لحظه از سر اون میز بلند بشه و داد بزنه که من هم عاشق یه نفرم...کسی که بخاطرش وارد مافیا شدم کسی به خاطر خودش کل آینده و شانس تحیلش رو ازش گرفتم کسی که برای سالم و سلامت بودنش هرکاری میکنم حتی اگه اون خیانت بهش باشه.
مرد نفس عمیقی کشید و سعی کرد حواسش رو به داستانی که لوکا دربیاره‌ی خودش و لی‌جیهون میگفت بده.

-

دوباره شمارهای تهیونگ رو گرفت اما باز هم رد تماس داد.
تهیونگ خیلی کم پیش‌ میومد که جواب تلفن های کوک رو نده اما توی این چند هفته چندین بار اینکار رو کرده بود و حتی بعدش هم بهش زنگ نزده بود.
نفس عمیقی کشید و گوشی رو روی میز گذاشت و دوباره مشغول کامل کردن نقاشی ای که از لیسا کشیده بود شد.
بالاخره اون نقاشی کامل شد و از روی پایه بوم برداشت و از اتاقش خارج شد و پله ها را دوتا یکی پایین اومد و به سمت حال رفت که صدایی سرجاش متوقفش کرد.
~شرایط تهیونگ و اون پسره چطوره؟
^خوبه همه چیز داره همونطور که باید پیش میره ، نکنه از تهیونگ انتظار دیگه ای داشتین؟
¥حق با جیمینه تهیونگ به خوبی اون پسره رو توی مشت خودش گرفته
نفس عمیقی کشید و از پشت دیوار بیرون اومد که همه با دیدنش تعجب کردن.
•جونگ‌کوک
+شماها دارین درباره‌ی کدوم پسر حرف میزنین هان؟تهیونگ کی رو تو مشت خودش گرفته؟
^جونگ‌کوک چیزه..
¥فالگوش وایساده بودین پرنس؟
جیسو با قیافه‌ی سردش به جونگ‌کوک گفت و منتظر موند.
+نونا اون پسره کیه!تهیونگ داره چیکار میکنه؟همه چیز خیلی بهم ریخته تهیونگی که هیچوقت دیر نمیکرد شبا دیر میاد ، جواب تلفنام رو نمیده...
¥پرنس!
جیسو با دید حرف جونگ‌کوک رو قطع کرد و از سرجاش بلند شد و مقابل پسر ایستاد.
¥توی کارهای تهیونگ دخالت نکن!تنها چیزی که لازمه بدونی اینکه تهیونگ بخاطر تو داره همه کاری میکنه پس به جای این کار ها و حرف ها همون پرنس همیشگی باش.
زن وقتی حرفش تموم شد بی‌توجه به پسری که در مزض گریه کردن بود سالن رو به مقصد اتاقش ترک کرد.
جونگ‌کوک نقاشیه توی دستش رو روی زمین پرت کرد و به سمت اتاق بازیش دوید تا با وارد شدن به دنیا بچگونش غم حرف‌های نوناش و رفتار اخیر تهیونگ رو فراموش کنه.
لیسا و جنی نگاهی بهم انداختن و لیسا از سرجاش بلند شد و نقاشی رو از روی زمین برداشت و نگاهی بهش انداخت.

𝓑𝓻𝓸𝓴𝓮𝓷 𝓓𝓸𝓛𝓛Where stories live. Discover now