Part-11

277 40 5
                                    

تهیونگ چنگال و چاقوش رو روی میز گذاشت و همونطور که با دستمال دهنش رو پاک میکرد منتظر به لوکا نگاه کرد.
-هنوز نمیخوای بگی باهام چیکار داشتی
"گفتنش برام سخته و یکمی هم میترسم
-از چی؟از من؟
"تهیونگ میشه اگه نظرت منفی بود چیزی نگی؟طوری رفتار کنی که انگار هیچی نگفتم؟
-متوجه منظورت نمیشم لوکا ، درست بگو چیشده
در حقیقت تهیونگ خیلی خوب هم متوجه منظور لوکا شده بود فقط تا وقتی که پسر چیزی نگفته بود نباید به روی خودش میاورد.
لوکا بدون دونستن اینکه چی توی سر مرد مقابلش هست چشم هاش رو بست و در یک لحظه کل حسش رو به زبان آورد.
"من دوست دارم تهیونگ.
تهیونگ قیافه‌ی متعجبی به خودش گرفت و به صندلیش تکیه داد.
-من نمیدونم چی بگم لوکا ، تو مگه دوست پسر نداری؟
"تو چه منو قبول کنی چه نه من به زودی ازش جدا میشم.
تهیونگ لبخندی زد و از روی صندلیش بلند شد و روی صندلیه کنار پسر نشست. نفس عمیقی کشید و دستش رو روی دست لوکا گذاشت و دست دیگش رو دور شونه‌های پسر حلقه کرد.
-فکر کنم وقتشه من هم حسم رو بگم ، لوکا من به سختی با آدما کنار میام ؛ اما اون روزی که تورا توی پارک برای اولین بار دیدم چیزی توی وجود تو بود که من رو وادار کرد بیام و کنارت بشینم و بخوام تو برای من باشی! لوکا بیانجی ، من هم تو رو دوست دارم.
چشم‌های لوکا با شنیدن حرف های مرد کنارش برق زد. اینکه به کسی که دوستش داری اعتراف کنی و اون هم عاشقت باشه همیشه انقدر شیرین بود و لوکا ازش بی خبر بود؟
لبخند بزرگی روی لب‌های لوکا نشست.
چشم هاش رو بست و در یک لحظه لب‌هاش رو روی لب‌های پسر بزرگ‌تر گذاشت و شروع کرد بوسیدنش و تهیونگ هم بعد از نگو کوتاهی لب هاش رو تکون داد و بوسیدن لوکا رو از سر گرفت ؛ اما عملش زمین تا آسمون با افکارش فرق داشت...
از این به بعد چطور باید فرشته‌ی پاکش رو با این لب های کثیفی که کسه دیگه‌ای رو بوسیده بودن میبوسید؟یا با دست‌هایی که قرار بود امشب تن دیگه ای رو لمس کنه چطور تن ظریف عروسکش رو لمس میکرد؟ شاید باید وقتی برمیگشت خونه انقدر عروسکش رو ببوسه و لمس کنه تا هر ردی از شخص دیگه ای روی تنش مونده کاملا پاک بشه...
هرچی که بود تهیونگ از امشب که قرار بود با لوکا بخوابه دیگه نمیتونست مثل قبل به صورت معصوم فرشتش نگاه کنه.

-

آروم لای چشماش رو باز کرد.
روی تخت بود اما نه تخت هتل روی تخت خودش و جونگ‌کوک بود.
چطوری برگشته بود خونه؟تا جایی که یادش بود دیشب همونجا کنار لوکا خوابیده بود...
توی جاش نیمخیز شد و دور اتاق رو نگاه کرد تا جونگ‌کوک رو پیدا کنه و با ندیدنش حدس زد که زودتر از خواب پاشده و الان توی اتاق بازیشه یا داره نقاشی میکشه.
از سرجاش بلند شد و ربدوشامبر مشکی رنگش رو پوشید و از اتاق خارج شد.
عمارت به طرز بدی ساکت و بی‌روح بود انگاری که صدساله هیچکسی اینجا نبوده و این از عمارتی که پر از آدم بود خیلی بعید بود.
به سمت اتاق بازی جونگ‌کوک رفت و در رو باز کرده که با صحنه‌ی عجیب و وحشتناکی رو به رو شد. اتاق مثل قبل صورتی و پر از عروسک های قشنگ نبود و به جاش پر شده بود از غبار و همه چی رنگ خاکستری به خودش گرفته بود و چیزی که تهیونگ رو بیشتر از همه میترسوند خونی بود که روی دیوارا و کف اتاق ریخته شده بود.
-جونگ‌کوک کجایی
تهیونگ داد زد و بعد از مطمئن شدن از نبود جونگ‌کوک توی اون اتاق به سمت پله ها دوید و با سرعت ازشون پایین اومد و همزمان اسم همه رو داد میزد تا بیان و براش توضیح بدن چه اتفاق فاکی‌ای اینجا افتاده.
وارد سالن اصلی شد که صدای هق هق هایی توجهش رو جلب کرد و چقدر این صدا به گوشش آشنا بود.
صدای هق هق ها رو دنبال کرد و دوباره به اتاق خودش و جونگ‌کوک رسید اما اتاق مثل وقتی که بیدار شده بود نبود و درست شبیه اتاق بازیه لیتلش پر از گرد و غبار و خون بود.
دوباره صدای هق هق ها توی گوشش پیچید. اینبار از حموم توی اتاق میومدن ، آب دهنش رو به سختی قورت داد و به سمت حموم رفت.
دستگیره رو توی دستش گرفت و پایین کشیدنش و به آرومی در حموم رو باز کرد اما با صحنه‌‌ی جالبی رو به رو نشد.
پسرش  رو دید که در وانی پر از خون نشسته بود و زانوش هاش رو بغل کرده بود و گریه میکرد ، این صحنه مثل خنجری داشت توی سینش فرو میرفت و لحظه به لحظه قلبش بیشتر برای پسری که غرق در خون بود میترسید.
-جو..جونگ‌کوک؟
جونگ‌کوک به آرومی سرش رو بلند کرد و تهیونگ تازه تونست صورت زخمی پسر ببینه.
+چرا تهیونگ؟چرا؟

𝓑𝓻𝓸𝓴𝓮𝓷 𝓓𝓸𝓛𝓛Where stories live. Discover now