Part-13

240 31 1
                                    

+تهیونگ اون کیه؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و نگاهشو از چشم‌های خیس پسره بالای پله ها گرفت. الان نه تنها نمیتونست باهاش حرف بزنه حتی جرعت نگاه کردن بهش رو هم نداشت ، اما تهیونگ نمیدونست که با سکوتش همه‌ی شَک های پسر رو واقعی میکنه.
جونگ‌کوک وقتی جوابی از تهیونگ نگرفت فهمید حرفی که جیسو زده بود درست بوده اما هنوز هم نمیخواست که باور کنه.
آب دهنش رو به سختی قورت داد. ایندفعه رو برعکس همیشه میخواست قوی باشه و مثل همیشه با ورود به لیتل اسپیسش فرار نکنه ، این دفعه بخاطر از دست ندادن تهیونگ باید قوی میبود.
به زور با پاهایی که میلرزیدن از پله ها پایین اومد و خودش رو به تهیونگ رسوند و مقابلش ایستاد.
از اینکه همه ، مخصوصا پسری که کنار تهیونگ بود ، بهش خیره شده بودن حس خیلی بدی داشت و دوست داشت که خودش رو قایم کنه اما نمیتونست ، باید به قلبش ثابت میکرد تهیونگ ازش خسته نشده.
+چ..چرا جواب نمیدی؟این کیه؟
با صدایی که سعی میکرد بخاطر بغض نلرزه گفت و به تهیونگ که نگاهشو ازش میدزدید خیره شد.
لوکا که با قیافه‌ی وات د فاکی تا الان بدون حرفی مشغول تماشای رفتارهای همه وقتی اون پسر اومد بودش به سمت تهیونگ برگشت دستشو روی بازوش گذاشت.
"اینجا چه خبره تهیونگ؟
به حرف اومدن لوکا ، باعث می‌شد که بدن جونگ‌کوک بیشتر بلرزه و حالت تهوعی که از استرس به سراغش اومده بود بیشتر بشه ، همه تلاشش رو کرده بود اما دیگه نمیتونست جلوش اشک‌های سرکشش رو بگیره
+این کیه
با داد بلندی سوالش رو تکرار کرد و باعث تعجب همه‌ی افرادی که اونجا بودن شد ، همشون اولین باری بود که صدای داده جونگ‌کوک رو میشنیدن...
¥پرنس
+خفه شو
براش مهم نبود که جیسو عصبانی میشه. اون الان خیلی از مرزهایی که داشت را رد کرده بود. سر تهیونگ داد زده بود و برای اولین بار اینطوری به جیسو پریده بود اما کدومشون الان جرعت تنبیه کردنش رو داشتن وقتی به بدترین روش ممکن شکسته بودنش؟
جونگ‌کوک همیشه سعی میکرد آروم باشه ، آروم و مهربون باشه تا بتونه دوست خوبی برای اطرافیانش باشه ؛ تا حس نکنه کسی رونداره و فقط یه ادم اضافیه ، مرحمی برای درد های بقیه باشه و بخاطر همین چیزها بود که همه‌ی ادم های اون عمارت دوستش داشتن اما الان چیشده بود؟یعنی جواب اینکه خوب باشی اینکه اینطوری بهت خیانت کنن؟همه چیز رو دیده بود! دید که چطوری کسایی که مثل خانوادش بودن اومده بودن پیشواز پسری که تهیونگ باهاش خیانت کرده بود ، حتی لیسا و جنی هم اومده بودن و مهم تر از همه ، یونگی هیونگش بود ، اون هم؟
موقعیتی که توش بود باعث می‌شد گیج بشه ، درسته که صبح توی لیتل اسپیس بود اما به خوبی یاد داشت که تهیونگش صبح مثل همیشه باهاش رفتار کرده بود! بوسیده بودش و مورد نوازش هاش قرارش داده بود...
پس چرا الان با بی رحمی اون پسره رو آورده بود به عمارت؟
قلبش درد گرفته بود اما نمیخواست نشون بده و ضعیف دیده بشه ، از نگاه های ترحم انگیزشون متنفر بود!
-لیسا لطفا جونگ‌کوک رو ببر توی اتاقش..
+من هیچ جا نمیرم! چرا نمیگی این کیه؟
مشت به سینه ی تهیونگ زد و یقش رو بین دست‌های لرزونش گرفت.
+حرف بزن تهیونگ داری دیوونم میکنی
-بس کن جونگ‌کوک!
تهیونگ با داد بلندی گفت و دست های پسر رو از یقش جدا کرد.
شونه‌های جونگ‌کوک رو توی دستش گرفت اما قبل از اینکه دوباره به لیسا بگه که بیاد و پسر رو ببره لیسا که دیگه نمیتونست اینطوری دیدن جونگ‌کوک رو تحمل کنه جمع رو ترک کرد.
-جیمین!
جیمین سریع به سمتشون رفت و جونگ‌کوک رو بدون توجه به تقلا هایی که برای آزادی از دستش میکرد رو بغل کرد و به سمت اتاق بازیه پسر رفت.
حالا با رفتن جونگ‌کوک و جیمین فضا ساکت شده بود و همه بدون اینکه چیزی بگن به تهیونگ که عصبی تر از هرموقعی بود خیره شدن.
بعد از چند ثانیه تهیونگ بدون اینکه اهمیتی به بقیه حتی لوکا بده به سمت اتاق کارش رفت و محکم درو پشت سرش بست که باعث شد صداش لرزی به بدن تمام افراد عمارت بده.
با رفتن تهیونگ بقیه هم بدون گفتن چیزی رفتن و حالا فقط لوکا که حسابی گیج و عصبی بود همراه جیسو وسط سالن ایستاده بودن.
جیسو نفس عمیقی کشید و به سمت لوکا رفت و دستشو رو شونه‌ی پسر گذاشت.
¥من واقعا بخاطر رفتار پرنس ازت معذرت میخوام ، براشون یه تنبیه در نظر میگیرم.
"میدونی من واقعا به رفتارا و تنبیه شدن یا نشدن پرنست اهمیتی نمیدم! فقط میخوام بدونم اینجا الان چه اتفاق فاکی‌ای افتاد!
جیسو سرش رو بالا گرفت و اخمی بخاطر لحن اون پسر روی صورتش نشست.
¥بهتره صبر کنی تا خوده تهیونگ بهت بگه
"یعنی...
جیسو روی پاشنه‌ی پاش چرخید و به سمت اتاقش قدم برداشت و همزمان حرف لوکا را قطع کرد.
¥اتاق تهیونگ طبقه‌ی دومه و درش با در بقیه اتاقا فرق داره ، خواستی استراحت کنی برو اونجا.
لوکا آهی کشید و به مسیر رفتن جیسو خیره شد. اون زن چقدر یهویی تغییر مود میداد ، اما واقعا فکر نمیکرد که تهیونگ بجز اون برادری که گفت خواهرم داشته باشه و خب تقریبا شبیه هم بودن ، نه خیلی و نه کم.
به پاهاش حرکت داد و به سمت اتاقی که جیسو گفته بود رفت تا لباس هاش رو عوض کنه.
وارد اتاق شد و نگاهی به اطراف انداخت.
نصف اتاق پنجره های قدی بود که بخاطر قرار داشتن عمارت روی بلندی میشد ازشون کل شهر رو دید.
در جلوی پنجره ها تخت کینگ‌سایز گردی قرار داشت و که چند تا عروسک روش بود و باعث میشد این سوال توی ذهن لوکا به وجود بیاد که عروسکا بری کین؟
چند قدم برداشت و روی تخت نشست. تصور میکرد که اتاق تهیونگ یه اتاق متوسط با تم دارک باشه که توش از طیف رنگ های طوسی و سیاه استفاده شده ، چیزی که به شخصیتش میومد اما انگار اشتباه میکرده ، این اتاق سفید بود. مثل روح جونگ‌کوکی که لوکا نمیدونست با قرار گرفتن کنار معشوقش چطور دلش رو شکسته.

-

یونگی دستی روی موهای جونگ‌کوک که از وقتی اومده بود توی اتاق ساکت شده بود و فقط به گوشه ای خیره بود کشید و بوسه‌ی آرومی روی گونش گذاشت.
_نظرت چیه یکم وارد لیتل اسپیس بشی؟هوم؟
یونگی پرسید و باز هم مثل دفعات قبل جوابی نگرفت.
_گرسنه نیستی؟ کم کم وقته نهاره
با نگرفتن جوابی نفس عمیقی کشید و بینی‌ای حرف زدن با جونگ‌کوک شد ، نگاهی به جیمین که به دیوار مقابل تخت تکیه داده بود انداخت و جیمین هم سری تکون داد.
•بگم هوسوک بیاد؟
_فکر نکنم فایده ای داشته باشه.
^حق با یونگیه ، اون الان فقط نیاز داره تهیونگ عوضی...
_جیمین!
^ببخشید.
بعد از ببخشید گفتن جیمین ، در اتاق باز شد و جنی همونطور که کیف مشکیه بزرگی در دستش بود وارد اتاق شد و روی تخت کنار جونگ‌کوک نشست.
کیف رو بین خودش و جونگ‌کوک که بهش نگاه هم نمیکرد گذاشت و درش رو باز کرد که همه ی افراد حاضر توی اتاق بجز جونگ‌کوک با دیدن وسایل داخل اون کیف از تعجب چشم هاشون گرد شد.
جنی بدون توجه به یونگی ای که میگفت دره کیف رو ببنده دستش رو بالا آورد و چونه‌ی جونگ‌کوک رو گرفت و صورت پسر رو به سمت خودش برگردوند.
~خوب به اینا نگاه کن کوکی و بینشون انتخاب کن ، همشون تیز تیزن و به راحتی گوشت رو میبرن.
یکی از چاقوها که سایز بزرگی داشت و دستَش با رنگ بنفش و مشکی و عروسک های کوچولوی کرومی تزئین شده بود رو از کیف دراورد و جلوی جونگ‌کوک گرفتش.
~از این خوشت میاد؟تو همیشه کرومی رو دوست داشتی ، اگه تو بخوای میرم و با همین اون کیم تهیونگ و دوست پسرش رو تیکه تیکه میکنم!
یونگی با شنیدن حرف ها و دیدن کارهای جنی سریع از اون طرف جونگ‌کوک بلند شد و به سمت جنی یورش برد و چاقو رو از بین دست هاش بیرون کشید.
_محض رضای خدا جنی میفهمی داری چیکار میکنی؟ جمع کن این آشغالا رو
جنی به توجه به یونگی چاقو دیگه ای از توی کیف دراورد و دوباره به سمت جونگ‌کوک گرفتش و بی توجه به ‌این که پسر حتی نگاهش هم نمیکنه دوباره چاقو رو جلوی جونگ‌کوک گرفت و شروع کرد به توضیح دادن کارهایی که با اون چاقو کرده.
~این یکی طرحش مرلین مونروعه...به نظرت قشنگ نیست؟خیلی حرفه ای میشه باهاش استخون های گوش رو دراورد ، توی پاریس که بودم توی یه مغازه‌ی عتیقه فروشی دیدیمش و خریدمش
یونگی دیگه بخاطر حرف های جنی طاقت نیاورد و داد بلندی کشید.
-لیسا دوست دختر روانیتو جمع کن!
لیسا سریع از روی صندلیش بلند شد و به زور جنی رو همراه ساک چاقوها از اتاق بیرون برد و وارد اتاق خودشون شدن.
یونگی بعد از رفتن دخترا نفس عمیقی کشید و کنار جونگ‌کوک نشست و دستش رو روی شونه ی پسر گذاشت.
+هیونگ.
یونگی و جیمین ، هردو با شنیدن صدای جونگ‌کوک بعد از تقریبا دو ساعت با خوشحالی سرشون و بالا آوردن و به پسری که حالا با نگاهی بی روح به یونگی نگاه میکرد چشم دوختن.
_خدای من جونگ‌کوک بالاخره حرف زدی ، نمیدونی چقدر خوشحالم که بالاخره حرف زدی من داشتم از نگرانی...
+ت..تهیونگ دوستم نداره؟
__________________________________

اقا من واقعا ناراحتم
تو تلگرام یه فیک دیدم توی اونم تهیونگ به جونگ‌کوک میگفت عروسک🤡
یعنی چی خب
من دارم اینجا زحمت میکشم🤌🏻

𝓑𝓻𝓸𝓴𝓮𝓷 𝓓𝓸𝓛𝓛Where stories live. Discover now