loser

49 7 5
                                    

چان

بعد یک ساعت که مطمئن شدم کوک خوابیده دستمو از زیر سرش دراوردم پتوش روش کشیدم پیشونیش بوسیدم از اتاق اومدم
از پله ها رفتم پایین به آشپزخونه کافه رسیدم
چان:از تو وسیله های یونگی سیگار برداشتی پیرمرد؟؟؟
نامجون سرشو اورد بالا تو چشمام نگاه نمیکرد همیشه همین بود یونگی هیچوقت با اومدن منو لینو تو زندگیشون راضی نبود من فقط ۱۸ سالم بود لینو به دنیا اومد اونم فقط بخاطر اشتباه خودم بود ولی همه جوره ازش راضی ام برام مهم نیست لینو هیچوقت مادرش ندیده ولی یونگی اون هیچوقت راضی نبود بنظرش زندگی سه نفرشون قشنگ تر بود
شایدم واقعا بود با اومدم من با لینو خراب شد؟؟
نامجون:ببخشید
چان: تقصیر تو نیست اصلا لازم به معذرت خواهی نیست
سیگارش از دستش گرفتم پک عمیقی بهش زدم دودشو تو ریه هام نگه داشتم
نامجون:بنظرت زیادی جذاب سیگار نمیکشی؟؟؟
با خنده دود از ریه هام خارج کردم سری به تاسف تکون دادم
کارش همین بود برای فرار از جواب دادن شروع میکرد به لاس زدن
چان: سیگار کشیدن خودتو ندید پیرمرد؟؟
نامجون: من فقط ۴٠ سالمه چجوری جرعت میکنی به من بگی پیرمرد؟؟
چان: ببخشید تصحیح میکنم اجوشی سیگار کشیدن خودتو ندید؟؟؟
نامجون با خنده بلند شد سمتم اومد دستاشو دور کمرم حلقه کرد
نامجون:تو ادم نمیشی؟؟؟
سیگار توی سینک اشپزخونه انداختم
چان: معلومه نمیشم فرشته ها که ادم نمیشن
این روی چان تنها کسی که میدید نامجون بود وگرنه اگه لینو میفهمید که پدرش همچین حرفی زده که پشمام میموند خودش میریخت
نامجون سرشو تو گردن چان برد شروع کرد به بو کردن ریز ریز بوسه زدن
چان: مونی خستم بریم بخوابیم
سرشو از تو گردنم دراورد روی چشمام بوسه زد
دستمو کشید دنبالش خودش به سمت اتاقشون  حرکت کرد
نامجون:به قول خودتت من اجوشی شدم  دیگه زورم نمیرسه مثل ۱٠ سال پیش بلندتت کنم از این پله ها بالا ببرمت پس خودتت بیا
چان:اجوشی خیلی زود پیر شدی
نامجون:امشب خستم فردا حسابت میرسم
چان از حرفی میخواست بزنه مطمئن نبود
چان: مونی کوک چی میشه؟؟
همینجوری که روی تخت دراز میکشید سوالشو پرسید
وقتی نگاه ناراحت نگران نامجون دید دستشو کشید تا روی تخت دراز بکشه
چان: میخوای تو با کوک حرف بزنی من با یونگی؟
نامجون: با یونگی؟میتونی؟
چان: بالاخره باید رابطم باهاش درست کنم ۱٠ سال گذشته من نتونستم همین الانشم خیلی دیره
درضمن خیلی کوکی ناراحت کردی اون بچه روحیه لطیفی داره  زود میشکنه باید بیشتر حواسمون بهش
باید با لینو هم حرف بزنم بنظرم بدونه مشکل کوک چیه
پشت به نامجون کرد خواست بخوابه که
نامجون:چرا پشتت به من کردی؟
چان: هر موقعه رابطتت با کوکی درست کردی نزدیک من شو شب بخیر اجوشی
حرفای چان بدجوری تو فکر بردش شاید حق با چان بود
باید خودشو به کوک نزدیک میکرد خیلی از کوکی دور بود انقدر دور بود که نمیشد اسمش پدر گذاشت
بعد از کلی فکر کردن به خواب رفت

   loser:
باخت
تو مسابقه ی بین خرگوش لاکپشت، خرگوش باور داشت میبره ولی لاکپشت برد
زندگیشم همینجوره داشت میباخت به چیزایی که هیچوقت قرار نبود بهش برسن

𝒔𝒖𝒊𝒄𝒊𝒅𝒆 𝒄𝒂𝒇𝒆 Where stories live. Discover now