meeting

38 4 2
                                    

لینو
سریع سوییشرتمو پوشیدم از خونه زدم بیرون به ادرسی که کوک گفته بود رفتم دیدم یک مرد درصورتی که بزور روی پاهاش وایساده سعی داره بهشون حمله کن سریع رفتم سمتشون
لینو: ببخشید اقا مشکلی اومده؟؟؟
مرد: سکسکه*تو.. ک.. ی هستی؟
خب مشخص شد اون مرد مسته
سمت کوک برگشتم... نه امکان نداشت اون سنجاب کوچولو منه؟ چرا انقدر لباساش بهم ریخته اس؟
دیدم مرده داره نزدیکمون میشه
دست کوک گرفتم اونم دست سنجاب کوچولوم گرفت باید با هم فرار کردیم
بعد چند کوچه وایسادم نفس نفس میزدم به کوک اون کوچولو نگاه کردم
لینو: توضیح میخوام ازتون
کوک نگاهی به هان انداخت
کوک: داشت بهش تجاوز میکرد
لینو ازش داشت دود میزد بیرون خیلی عصبانی بود
داشت برمیگشت بره پیش مرده
کوک دستشو گرفت
کوک: تموم اتفاقی نیوفتاده خواهش میکنم بیخیال شو
در همین حین کوک لینو داشتن حرف هان ریز ریز داشت گریه میکرد
که یهو لینو نگاهی بهش انداخت
لینو:میشه..میشه گریه نکنی
کوک تاحالا انقدر اشفته لینو هیونگش ندیده بود
کوک رفت هان بغل کرد تموم شده حالا گریه لباساشو درست کرد
کوک:تموم شد گریه نکن باشه
هان که تازه حالش جا اومده بود
هان:خی..لی مم..نونم که نج..اتم دادین
کوک:کاری نکردم
لینو که تا اون موقعه ساکت بود گفت:کوک تو فردا امتحان داری برو مدرسه من خودم هان میرسونم

ملاقات؟

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Dec 30, 2023 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

𝒔𝒖𝒊𝒄𝒊𝒅𝒆 𝒄𝒂𝒇𝒆 Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora