favourite

40 9 6
                                    


با دو از رختکن زمین فوتبال زدم بیرون همیشه همین بود یونگی هیونگ همیشه همینجوری با من رفتار میکرد و مشکل اینجا بود من تو تمام هجده سال زندگیم سر این رفتارش گریه میکردم
گریه؟؟؟
باز نفهمیدم کی چشمام پر از  اشک شده فقط با سرعت میدویدم بالاخره بعد دوییدن مسافت کوتاهی خسته شدم لب جوب نشستم سریع در کیفم باز کردم جامدادیم در اوردم زیپش باز کردم پرگارمو برداشتم تا با نوک تیزش دوباره روی دست خودم نقاشی کنم برام مهم نبود که هنوز زخمای قبلیم خوب نشده بودن پرگارمو نزدیک دستم کردم که نگاهم به داخل کیفم افتاد دفتر نقاشی مداد رنگی پوزخندی زدم
_اره من هنوز بچم
نوک تیز برگار محکم روی یکی از زخمای بزرگ قدیمی کشیدم
چشمام از سوزشش بستم
بعد چند دقیقه چشمام باز کردم بی اهمیت به زخم جدیدم
گوشیمو از کیفم در اوردم یک پیام از لینو هیونگ دیدم
وقتی پیامشو خوندم یکم به فکر فرو رفتم
هان جیسونگ؟؟؟
باید از هوسوک بپرسم اون همه رو میشناسه
بدون اینکه جواب لینو هیونگ بدم به سمت خونه راه افتادم
ساعت 9:00 بود تقریبا  کافه باید رو به خلوتی میرفت
بعد از یک ربع پیاده روی به کافه رسیدم
نفس عمیقی کشیدم استین هودیم پایین کشیدم تا زخم جدیدم معلوم نباشه از این بابت خوشحال بودم که هودیم سورمه ایی رنگ خون معلوم نیست
لبخندی زورکی زدم وارد کافه شدم
بعد از سلام به نامجونی اپا که پشت صندق نشسته بود روزنامه میخوند
به سمت اشپزخونه رفتم به فلیکس هیونجین سلام کردم
از پله های گوشی ای اشپزخونه بالا رفتم بعد گذشتن  از طبقه اول به طبقه دوم رسیدم که دیدم لینو هیونگ داره از اتاقش میاد بیرون
کمی هول شدم چون مطمئن بودم دوباره متوجه زخم جدید میشه هیچ چیز از چشمای لینو دور نمیمونه
استین هودیم بیشتر پایین کشیدم
سلام هول هولکی دادم
تا خواستم از پله ها برم بالا تا به اتاق زیرشیرونی برسم
_جونگکوک
تموم شد لینو هیونگ فهمید با ترس به سمتش برگشتم
_ب..بله؟
به سمتم اومد سریع استین هودیم بالا داد
بخاطر سریع بودنش هودیم به زخمم برخورد کرد دردم گرفت قیافم مچاله شد 
_تو ادم نمیشی نه؟؟؟
خیلی عصبانی بود از همون موقعه ایی که به جای دونسنگ احمقم جونگکوک صدا شدم فهمیدم
ب..بخش..ید
بریده بریده حرف میزدم لینو هیونگ تنها کسی بود که  نمیخواستم عصبانیتش ببینم
نفسشو با صدا بیرون داد
_لباساتو عوض کردی بیا تو اتاقم
سرمو تکون دادم سریع دستمو از دستش بیرون کشیدم به سمت اتاقم رفتم
کیفمو گوشه ایی پرت کردم سریع لباسمو عوض کردم به سمت اتاقش رفتم
نمیخواستم بیشتر از این عصبانیش کنم
.....................................................
همینجوری که تو فکر بودم در  در اتاقم زده شد
بیا تو
خیلی کیوت سرشو انداخت بود پایین لباشو جلو داده بود وسایل کمکای اولیه دستش بود
خوشحالم خودش میدونست باید چیکار کنه
رو به روم روی تخت نشست
در جعبه رو باز کردم
دستشو جلوم گرفت
اول کمی زخمشو با دستمال مرطوب تمیز کردم بعد بتادین ریختم رو دستش
_هییی
چرا دوباره این کار با خودتت کردی؟؟
مشغول بستن دستش با باند شدم
وقتی بستن باند تموم شد
بهش نگاهی انداختم
مگه نامجونی اپا نگفت باید جواب بزرگترامون بدیم؟
_هیونگ
به من نگاه کن
من نمیخوام حرفای تکراریت بشنوم که میگی دیگه تکرار نمیشه ببخشید
من اینارو نیاز ندارم حتی به قولای الکیتم دیگه نیاز ندارم
چون دیگه اصلا اعتمادی به قولات ندارم
به چشماش نگاه کردم پر اشک شده بوده فقط یک کلمه دیگه نیاز بود تا اولین قطره ازش بباره
نفس عمیقی کشیدم
جلو رفتم بغلش کردم سرشو به سینم چسبوندم
...............................................................
با فرو رفتن تو بغل لینو هیونگ چشمام شروع به باریدن کردن
بلند گریه میکردم
هیونگ هیچی نمیگفت فقط نوازشم میکرد
بعد پنج دقیقه اروم شدم گفتم
دیگه قول میدم تکرار نشه راست میگم این دفعه قولم واقعیه بهم اعتماد کن خواهش میکنم
دوباره نزدیک بود گریم بگیره
_منو ببخش خب نباید اونجوری باهات رفتار میکردم من همیشه بهت اعتماد دارم کیوتم
لبخندی زدم  خودمو بیشتر تو بغلش جا کردم
بعد چند دقیقه که چیزی تا عمیق شدن خوابم نمونده بود
_پیامی که بهت دادمو خوندی؟
سرمو بلند کردم با نگاه خوابالود نگاهش کردم
اسمش اشناست ولی فردا از هوسوکی میپرسم
_باشه ممنونم
دوباره خواستم بخوابم که
_نخواب بیا بریم پایین غذا بخور مطمئنم گشنه ایی
هیونگ ولم کن
_پاشو تنبلللللل
بزور از تخت جدا شدم از اتاق بیرون رفتم از پله ها پایین رفتم
پشت میز غذا خوری وسط اشپزخونه نسشتم
من گشنمههههه
_باشه بچه اینجا رو  گذاشتی رو سرت
ببخشید فلیکسی
فلیکس غذای سریعی برام درست کرد رامن بود جلوم گذاشت
_دیگه ببخشید منو هیونی امشب قرار داریم باید بریم بهتر از این نتونستم درست کنم
همینم خوبه ممنونم بهتون خوش بگذره
بعد از رفتن هیونجین فلیکس
سریع شروع کردم به خوردم وسطای غذام بودم که دیدم چانی اپا از پله ها داره پایین میاد و موهاش بهم ریختس معلومه خواب بوده
سلام اپاااا
_ سلامم وروجک حالت بهتره؟؟
یاد قضیه ضعف کردنم افتادم
بهترم ممنون
_خوب پدر پسری خلوت کردین
صدای نامجونی اپا بود فکر کنم کافه رو بسته بود
اومد تو اشپزخونه دستاشو دور کمر چانی اپا حلقه کرد با اون یکی دستشم موهاشو درست کرد
_داشتم فقط حالشو میپرسیدم مونی
راستی امروز مدرسه چطور بود؟؟
سخته عصرم باید بری مدرسه؟؟
اوهوم اپا خیلی سخته ولی من تمام تلاشم میکنم
_برای همینه امروز یک ساعت زودتر مدرسه رو پیچوندی؟؟؟؟
صدای یونگی هیونگ بود
بدبخت شدم
سلام...هیونگ
سرمو پایین انداختم
نامجونی اپا گفت
_باز امروز مدرسه  رو پیجوندی؟؟؟؟؟
ببخشید اپا

favourite:
کاش همینجوری بعضیا ادم مورد علاقه ی من هستند منم ادم مورد علاقشون باشم

𝒔𝒖𝒊𝒄𝒊𝒅𝒆 𝒄𝒂𝒇𝒆 Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang