pretend

39 9 8
                                    

یونگی
تازه تلفن با تهیونگ قطع کرده بودم
دیگه نمیتونم  خسته شدم
نه لینو نه چان دیگه قابل تحملم نبودن نمیتونستم باهاشون مثل خانواده باشم ولی بازم دوستشون دارم....
ولی من نقش بده داستان نیستم من فقط اسیب دیده ام که تمام توجه ها ازم رفته....دیگه هیچی برام نمونده حتی کوک
.....................................................
کوک:
پشت در خوابم برده بود بلند شدم کشی به بدنم دادم
کل صورتم پف کرده زیر چشمام سیاه بود
چند دقیقه بود پشت سرم صدا تق تق میومد از جام بلند شدم
رفتم دم پنجره پرده زدم کنار
جیغ کوتاهی کشیدم
تهیونگ پشت پنجره بود
لبه پنجره اویزون بود
چیزی که میدیدم باورم نمیشد
در پنچره باز کردم
تهیونگ خودشو توی اتاق پرت کرد
تهیونگ:بچه نزدیک بود منو بُکُشی چرا پنجره باز نمیکنی
اصلا چرا در پنجرت قفله؟؟
بعد از حرفش از شوک در اومدم دستشو گرفتم بلندش کردم
تا اومدم حرفی بزنم تو اغوش گرمی فرو رفتم
دوباره بغض کردم
من کی انقدر ضعیف شده بودم؟؟؟
تهیونگ:کوچولوی کاپیتان حالش خوب نیست؟؟
کوک:کا..پیتان
تهیونگ: جانم؟
همینجوری که اروم گریه میکردم دستشو از زیر تیشرتم رد کرد اروم روی جای زخمای کمرم کشید
زخمای کمرم کار خودم نبود
بچه که بودم یه روز میریم دشت از دره پرت میشم پایین
از همون موقعه میفهمم زخم انداختم روی خودم میتونه کار جالبی باشه
بچه که بودم هیچوقت هیچکس باهام بازی نمیکرد چون تا مدت های طولانی اون زخما تمام صورتم بدنم بود
تنها کسی که باهام بازی میکرد یا تو بازی راهم میداد تهیونگ بود دوست بچگی یونگی همیشه برای زخمام کرم میزد برام ماساژشون میداد کار همیشگیش بود
لینو تهیونگ هیونگ با وجود اینکه
از خون خودمم نبودن همیشه بیشتر از یونگی هیونگ برام بودن ولی من بازم نیاز داشتم یونگی هیونگ فقط یکم باهام مهربون باشه
افکارم باعث شد هق بلندی تو بغل تهیونگ بزنم
کوک:هیونگی...هیچو...قت..دو..ستم ندا..ره اون..گف..ت دی..گه هیو..نگم نی..ست
بریده بریده حرف میزدم
یکی از دستاش زیر تیشرتم بود یکی دور کمرم محکم حلقه شده بود
سرشو برده بود تو گردنم نفس عمیقی میکشید حتی تهیونگم چیزی نمیگفت اونم میدونست یونگی دوستم نداره
اروم منو بلند کرد روی تخت گذاشت خودش دراز کشید منو تو بغلش کشید

pretend:
یه قانون هست که میگه فقط وانمود کن خوشحالی و بالاخره یادتت میره که داری وانمود میکنی
پس من چرا یادم نمیره؟....یا اصلا چرا نمیتونم درست وانمود کنم....؟

𝒔𝒖𝒊𝒄𝒊𝒅𝒆 𝒄𝒂𝒇𝒆 Where stories live. Discover now