part 17

99 21 0
                                    

دو مرد خدمتکار وحشت زده زانو زده بودن ، سوک هون و هی وو روی مبل نشسته بودن و هیونجین توی اتاقکش بود همه ی خدمه هم هنوز به ردیف ایستاده بودن و منشی جین خودشو گوشه ای پنهان کرده بود ، نمیدونست چه بلایی سرش میاد ، دفعه ی پیش که با هیونجین اون طور رفتار کرده بود و سوک هون با پنجه های قویش تا مرز مردن برده بودش هانی گفته بود اگه فقط یک بار دیگه دستش به هیونجین بخوره کاری می‌کنه که مرد آرزوی پنجه های سوک هون رو داشته باشه .
صدای توقف ماشین هانی بلند شد ، سوک هون و هی وو از جا بلند شدن که مادرشون با صورتی که از عصبانیت سرخ شده بود داخل خونه شد : این مزخرفاتی که همه ی اینترنت رو‌ پر کرده چیه ، تو رفتی دانشگاه و ....
سوک هون قدمی جلو اومد و میون حرف مادرش پرید : همه چی رو براتون توضیح میدم البته بعد از اینکه تکلیف این سه نفر رو مشخص کردین .
هانی لحظه ای چشماش رو بست با اینکه الان به شدت میخواست حساب هیونجین رو برسه بابت اینکه هویتش لو‌ رفته اما وقتی هی وو بهش زنگ زد و اون طوری گفت نگران شد که نکنه واقعا پسر بزرگش دیوونگی بکنه ، چشماش رو باز کرد : خب بگو چی شده .
چشمای سوک هون درخشید از خشم : شما دستور واضح و روشن داده بودین که هیچ کدوم از خدمه اجازه نداره با هیونجین بدرفتاری بکنه .... دستور داده بودین که تنها کاری که باید انجام بده فقط تمیز کردن اتاق شماست .
اخمی روی صورت هانی نشست : بله من این دستورات رو دادم .
سوک هون پوزخندی زد و به دو خدمه ی زانو زده اشاره کرد : این دو نفر تموم کارای سخت و سنگین رو به هیونجین میدادن و میگفتن که دستور شماست و اگه برادرم نمیتونسته به موقع انجامشون بده به شدت با ترکه کتکش میزدن رد ترکه ها هنوزم روی پاهای هیونجین هست .
سوک هون به عقب برگشتم با دست به منشی جین که توی خودش جمع شده بود اشاره کرد : اون حیوون عوضی از اعتماد شما سواستفاده کرده و هیونجین رو برده زیرزمین مشروب ها و گفته باید همه ی اونجا رو تمیز کنه و وقتی هیونجین از روی خستگی یکی از شیشه های مشروب مورد علاقه ی شما رو شکسته این قدر با لگد کتکش زده که تموم پهلو و شکم هیونجین کبود و خون مرده ست .... حالا اماه شما به من بگین سزای کسایی که این طوری از دستور شما سرپیچی کردن چیه .
صورت هانی تغییر کرد ، خشم و حالت گرگ چشماش به وضوح دیده شد : پس از دستور من سرپیچی میکنن و به اون امگا سخت میگیرین.
دو مرد خدمتکار روی زانو به سمت هانی اومدن : خانم لطفا ما رو ببخشین .... ما فقط ....
هانی پاش رو بلند کرد و به دهن مرد کوبید : اینا رو تا سر حد بیهوشی ترکه میزنین و بعدم از اینجا پرت شون کنین بیرون .
قبل از اینکه اون دو نفر بتونن به التماس و خواهش بیوفتن چند تا از خدمه از خونه بیرون بردن شون ، منشی جین که نزدیک شدن هانی به خودش رو دید سریع زانو زد : خانم من اون لحظه چون مشروب مورد علاقه ی شما شکسته بود عصبانی شدم وگرنه هیچ وقت از دستورتون سرپیچی نمیکنم .
هانی رو به مرد نشست : یعنی میخوای بگی فقط همین یکبار بوده .... یعنی دیگه اون امگا رو کتک نزدی .
منشی جین سریع به نفی سر تکون داد : هرگز خانم .
هانی از جا بلند شد : سوک هون برو اون امگا رو بیار .
رنگ منشی جین پرید فکر نمی‌کرد هانی دستور آوردن هیونجین رو بده ، پسرک از اتاق بیرون اومد ترسش از مادرش کاملا مشخص بود و رنگ پریده اش یعنی چیزی تا ضعفش نمونده : می‌دونی که اگه دروغ بگی من میفهمم .
هیونجین آب نداشته ی دهنش رو قورت داد : بله .
هانی به صورت رنگ پریده ی پسرش چشم دوخت : منشی جین چند بار تا حالا کتکت زده .
هیونجین لباش رو از هم باز کرد اما صدایی بیرون نیومد : نترس ....این بار قرار نیست تو تنبیه بشی فقط راستش رو بگو.
هیونجین چند بار پلک زد ، قرار نبود تنبیه بشه : تعداد دفعات یادم نیست .... هر وقت خسته میشدم یا نمیتونستم سریع کار کنم کتک‌ میخوردم.
هانی شروع کرد به خندیدن: بهت گفته بودم خلاف دستورم عمل نکنی .
منشی جین لرزید به خودش : خانم من اشتباه کردم .... خانم لطفا منو ببخشین .... دیگه هیچ وقت از دستور تون سرپیچی نمیکنم .
هانی به سمت تلفن رفت : برگرد به اتاقت امگا .
هیونجین که نمی‌خواست کاری کنه تا تنبیه نشدنش لغو بشه سریع به اتاقش رفت یه در تیکه زد : یعنی اماه باهاش چیکار می‌کنه .
برگشت و خواست لای در رو باز کنه اما دستش روی دستگیره ثابت موند : ارزشش رو نداره....اگه اماه ببینم دارم سرک میکشم تنبیه میشم .
روی تخت نشست : اگه اماه بفهمه الان همه میدونن من کیم ....
ارزی از تن هیونجین افتاد : بهش فکر نکن ، الان بهش فکر نکن .

دوران سرکشی Where stories live. Discover now