مرد جوان با اضطراب اطراف رو نگاه میکرد ، ماشین سیاه رنگ گرون قیمتی اون طرف خیابون پارک شده بود ، به قدماش سرعت بیشتری داد تا به ماشین رسید ، بار دیگه اطراف رو چک کرد و وقتی مطمئن شد کسی اونجا نیست سریع سوار شد : قرار نبود اینجا بیاین .
_ قرار رو ما تعیین میکنیم نه تو .
مرد جوان آب دهنش رو قورت داد که جعبه ای به سمتش گرفته شد : باید چیکار کنم با این .
مرد که چشمایی جدی و ترسناک داشت جعبه رو توی دستش گذاشت : فقط کافیه اینو با داروها عوض کنی .... کار سختی نیست ، راحت و بدون دردسر .
رنگ مرد جوان کمی پرید : اگه گیر افتادم چی .... میدونی چه بلایی سرم میاد .
مرد نیشخندی زد : نگران نباش ، وقتی کار به نتیجه برسه تو به خواسته است میرسی و توی عمارت جناب لی استخدام میشی .... الآنم بهتره بدون اتلاف وقت بری و انجامش بدی ، خیلی تمیز .
مرد جوان سری تکون داد ، جعبه رو توی جیبش گذاشت و نفس عمیقی کشید : نمیذارم کسی بفهمه ._هیونجین ، هی هیونجین....
پسر جوان سرشو بالا آورد ، جیسونگ داشت با اخم نگاش میکرد : میشه بگی چرا داری این طوری نگام میکنی .
مشخص بود که چقدر عصبانیه : باورم نمیشه .... واقعا باورم نمیشه .
هیونجین میخواست نگاشو بگیره از چشمای عصبانی دوستش اما انگار میخکوب شده بود : چی رو باورت نمیشه .
جیسونگ خنده ای عصبی کرد و از جا بلند شد ، به سمت میز هیونجین اومد : اینکه تو همچین فکر احمقانه و مزخرفی داری .
هیونجین نگاشو گرفت و سعی کرد روی کاری تمرکز کنه : من نمیفهمم چی داری میگی پس بذار کارمو بکنم .
جیسونگ دوباره خندید و اینبار عصبانیتش بیشتر مشخص شد : تو واقعا فکر میکنی من تو رو کنار گذاشتم .
صورت هیونجین سرخ شد ، پس منشی جین به جیسونگ گفته بود که اون چه حسی داره .
جیسونگ که واکنش دوستش رو دید بازو ای هیونجین رو گرفت و تکونی بهش داد : پس درسته تو واقعا همین طوری فکر کردی .
هیونجین با لحنی غمگین آه کشید : دروغ نبود .... تو منو فراموش کردی ، تموم حرفایی که میزدی راجع به آقای کیم بود ، تو حتی متوجه نشدی که مریض شدم .
تکونی به خودش داد که دستای جیسونگ از بازوهای جدا شد : نباید اینا رو میگفتم .... نمیدونم چرا جلوی خودمو نگرفتم.
جیسونگ راست ایستاد و خیره نگاه کرد به دوستش ، هیونجین دیگه در برابرش سرسخت و محکم نبود ، شکننده بودنش کاملا دیده میشد : معذرت میخوام .... خیلی خیلی ازت معذرت میخوام .... اطفال نمیخوام برات بهونه تراشی کنم اما من هنوزم نمیتونم باور کنم که یک آلفا مثل آقای لی جفتم شده و همین موضوع هیجان زده ام میکنه .
هیونجین ساکت بود ، جیسونگ جلوی پاش نشست و دستای دوستش رو گرفت ، فشاری آروم بهشون آورد : میشه این دوست خنگت رو ببخشی .
چشمای هیونجین کمی بالا اومدن ، متاسف بودن توی تک تک اجزای صورت جیسونگ مشخص بود : من که به جز تو کسی رو ندارم .
جیسونگ خندید و فشار دیگه ای به دست هیونجین آورد : نظرت چیه کار رو زودتر تموم کنیم و یکم بریم بگردیم .
روی لبای هیونجین هم لبخند نشسته بود : دوستش دارم .
YOU ARE READING
دوران سرکشی
Werewolfکاپل : چانگجین ، مینسونگ ، سونگمین ژانر : امگاورس کامل شده هیونجین به اطراف نگاه کن ، امگاها ترسیده با مردمک های لرزون به کسایی نگاه میکردن که مثل گرگ های گرسنه برای دریدن شون چشم دوخته بودن به اونا : زود باش امگا گرگت رو نشون بده . نیشخندی روی لب...