خبر ازدواج هوانگ هیونجین فرزند سوم خانواده ی هوانگ مثل بمب صدا کرده بود توی دانشگاه پسر جوان از دست نگاه بقیه خلاصی نداشت ، همه راجع بهش حرف میزدن و مرکز توجه همه بود چیزی که هیونجین به شدت ازش متنفر بود ، به دستور مادرش اجازه نداشت بدون راننده یون جایی بره و نباید بیشتر از ساعت 9 بیرون از خونه میموند.
این روزا چانگبین از همیشه سرحال تر بود و صدای خنده هاش دائما شنیده میشد ، مراسم دیدار دو خانواده انجام شده بود و خانم سئو در همون لحظه ی اول عاشق هیونجین شده بود : چانگبین باید خیلی مراقبش باشی کاملا مشخصه که چقدر حساس و زودرنج .
چانگبین صورت متعجبی به خودش گرفت : اماه الان نباید طرف منو بگیری .... مگه من پسرت نیستم .
خانم سئو آروم روی شونه ی پسرش زد : معلومه که تو پسرمی اما اصلا دلم نمیخواد توی چشمای هیونجین حتی یک قطره اشک ببینم اون پسر خیلی دوست داشتنیه.
چانگبین تک خنده ای کرد : فکر کنم داره به هیونجین حسودیم میشه .
قرار بود یک سری از کارا رو خانواده ها انجام بدن و بقیه کارا رو چانگبین و هیونجین که حجم زیاد کارا خسته شون نکنه : هئونگ به نظرت هیونجین از این خوشش میاد .
سوک هون با تردید بهش نگاه کرد : فکر نمیکنم یوبو نظر تو چیه .
می یونگ که داشت به کارت های دعوت نگاه میکرد گفت : شما دو تا هنوز از سلیقه ی برادرتون خبر ندارین .
هی وو تابی به بینیش داد : نونا سرزنش مون نکن هیونجین اصلا اجازه ما بهش نزدیک بشیم که بفهمیم سلیقه اش چیه .
می یونگ سرشو بلند کرد و به اونا نگاهی کرد : مین وو نظر تو چیه هیونجین از اینا خوشش میاد .
مرد جوان سرشو به حالت نفی تکون داد : نه نونا هیونجین از رنگای زنده خوشش میاد .
هی وو با دهن باز به همسرش نگاه میکرد که می یونگ گفت : به من و مین وو هم اجازه نمیداد بهش نزدیک بشیم ولی ما سلیقه اش رو فهمیدم چون بهش دقت کردیم و از وقتی رفته توی اتاق طبقه ی بالا و امونی بهش اجازه داده یکم راحت باشه و کمی خرید کرده لباس پوشیدن هیونجین تغییر کرده .
سوک هون گوشه ی لبش رو گزید : راست میگی ما اصلا متوجه نشدیم .
_ سوک هون شی برادرتون اومدن .... گفتین خبرتون کنم .
سوک هون و هی وو سریع بلند شدن و به سالن رفتن ، هیونجین داشت از پلها بالا میرفت : دیر کردی امشب .
هیونجین کمی جا خورد به سمت اونا برگشت ، صورت هر دوشون جدی بود و ذهن پسر درگیر شد که چیکار کرده و الان باید جوابگو باشه : به اماه زنگ زدم .... ماشین خراب شده بود و راننده یون درستش کرد برای همین دیر شد ....من جایی نرفتم .
سوک هون دستشو جلوی دهنش گرفت تا خنده اش دیده نشه : پس دروغ میگی .... یکی از دوستام تو رو با چانگبین شی توی کلوپ دیده .
رنگ پسر پرید ، آخه چرا یکی که حتی نمیشناسه این طوری براش دردسر درست کنه : هئونگ دروغ نمیگم .... میتونی از راننده یون بپرسی .
همون موقع در خونه باز شد و راننده یون داخل شد سوک هون و هی وو به عقب برگشتن: یک چیزی میپرسم درست و دقیق بهم جواب بدین .
مرد که نمیدونست موضوع از چه قراره سریع گفت : بله حتما .
سوک هون صداش رو با سرفه صاف کرد : هیونجین با چانگبین شی رفته کلوپ یا مستقیم اومده خونه .
چشمکی حواله ی مرد کرد که راننده یون قضیه رو فهمید دستاشو توی هم حلقه کرد و جلوش گرفت : بله قربان رفته بودن کلوپ .
چشمای هیونجین گرد شد ، آخه چرا .... راننده یون که همیشه مراقبش بود پس چرا داشت این طوری دروغ میگفت : من ....
سوک هون با عصبانیتی ساختگی به سمت هیونجین یورش برد دستشو به نرده کوبید که پسر ترسیده خودشو عقب کشید : مگه اماه نگفته بود اجازه نداری بیرون باشی این طوری حرف شنوی داری .
هیونجین آب دهنش رو قورت کرد ، دستاش شروع کرده بودن به لرزیدن ، اگه این دروغ به گوش مادرش میرسید سخت تنبیه میشد ، اصلا دوست نداشت به بدن دردمند و ضعف بره پیش چانگبین : من نبودم .... لطفا به اماه نگین .
_ چی رو به من نگن.
نگاه همه به سمت در چرخید ، هانی رسیده بود خونه ، رنگ هیونجین پریده تر شد و پاهاش هم شروع کرد به لرزیدن : اماه....
یک تای ابروی هانی بالا رفت : اینجا اتفاقی افتاده که من خبر ندارم .
هیونجین با ضعف روی پلها نشست و توی خودش جمع شد قطعا شدید تنبیه میشد : من جایی نرفتم .... قسم میخورم ماشین خراب شده بود .
سوک هون و هی وو که فکر نمیکردن شوخی شون این طوری تموم بشه کنار هیونجین نشستن : چت شد پسر ما فقط خواستیم باهات شوخی کنیم .... نباید این طوری بترسی .... فقط شوخی بود .
نگاه هیونجین بالا اومد : نمیخوام بدنم کبود باشه .
سوک هون لبشو گزید : قرار نیست تنبیه بشی .... هیونجین ما فقط ....
YOU ARE READING
دوران سرکشی
Werewolfکاپل : چانگجین ، مینسونگ ، سونگمین ژانر : امگاورس کامل شده هیونجین به اطراف نگاه کن ، امگاها ترسیده با مردمک های لرزون به کسایی نگاه میکردن که مثل گرگ های گرسنه برای دریدن شون چشم دوخته بودن به اونا : زود باش امگا گرگت رو نشون بده . نیشخندی روی لب...