part 3

120 22 0
                                    

چشمای جیسونگ گرد بودن ،چطور هیونجین میتونست این قدر راحت در مورد علاقه نداشتن به جفت گیری حرف بزنه ...اصلا مگه یک امگا می‌تونه بدون آلفای مقدر شده اش زندگی کنه ...نه این امکان پذیر نبود .
جیسونگ دستشو روی دست هیونجین گذاشت و تکونی بهش داد :میگم تو قبل از اینکه بیای مدرسه سرت ضربه نخورده ...یا از پلها نیوفتادی که سرت صدمه ببینه .
اینبار هیونجین متعجب دوستش رو نگاه میکرد :من حالم خوبه میشه بگی این سوالا چیه می‌پرسی .
جیسونگ گوشه ی بینیش رو خاروند :آخه دیوونه شدی ... مگه میشه بدون الفات به زندگی ادامه بدی .
سر هیونجین بالا اومد اخم صورتش رو پوشونده بود :این حرف رو آلفاها میگن برای اینکه زندگی امگا ها رو محدود کنن من هیچ وقت زندگی مو برای بودن کنار یک آلفا حروم نمیکنم الانم اگه نمی‌خوای درس بخونی بلند شو برو که حسابی مزاحم درس خوندن منی .
جیسونگ جلوی دهنش رو گرفت :دیگه چیزی نمیگم.
هیونجین سرشو پایین انداخت و کتاب زیر دستش رو ورق زد ، جیسونگ به دوستش خیره شد ،مطمئن بود وقتی دوستش آلفای حقیقیش رو ببینه همه ی این حرفا رو فراموش نمیکنه و مثل همه ی امگاها جذب آلفاش میشه .


_هئونگ ...سوک هون هئونگ ....
_چرا باز داری داد میزنی ...این دفعه دیگه چی شده .
صورت هی وو سرخ بود و چشماش داشتن برق میزدن :هئونگ من امروز تونستم بوی ...
سوک هون تابی به چشماش داد و دستشو جلوی دهن هی وو گذاشت که برادرش رو ساکت کرد: دوباره بوی یک امگا رو شنیدی و فکر کردی اون امگای تعیین شده ی خودته ...هی وو من علاقه ای ندارم که از این امگاهای رنگارنگ چیزی بشنوم .
درخشش چشمای هی وو بیشتر شدن ،دست سوک هون رو پایین آورد :داری اشتباه می‌کنی هئونگ بویی که شنیدم بوی یک امگا نبود ...بوی یک آلفا بود ...هئونگ بوش این قدر قوی بود که اختیار گرگ وجودمو از دست دادم تا خود خونه با سرعت اومدم .
چشمای سوک هون گرد شده بود :بوی یک آلفا .
هی وو تند سرشو بالا و پایین کرد :اره .
مرد جوان به مبلی که روش نشسته بود تکیه کرد و پاش رو روی پای دیگه اش انداخت :اگه واقعا درست ...
هی وو میون حرف برادرش پرید :هئونگ گفتم که ...
نگاه تیز سوک هون باعث شد پسر جوان خودشو عقب بکشه :معذرت می‌خوام .
سوک هون ادامه ی حرفش رو از سر گرفت :اگه بویی که شنیدی درست باشه این یک موقعیت عالی برای توئه و البته خانواده...حالا این آلفا کی هست .
هی وو دستاشو توی هم دیگه قفل کرد :اگه بگم باورت نمیشه هئونگ .
سوک هون به شدت کنجکاو شده بود ،اگه این آلفا از یک خاندان بزرگ بود وضعیت جانشینی اون به خطر میوفتاد:تو بگو باور کردنش با من .
هی وو نمیتونست لبخندش رو جمع کنه : لی بو...
_چرا وقتی داخل خونه میشی دقت نمیکنی ببین چه افتضاحی درست کردی .
این صدای عصبانی منشی جین بود ،سوک هون از جا بلند شد و بیرون رفت ، هیونجین جلوی در ایستاده بود و کیفش رو بین دستاش فشار میداد ،کف سالن تمیز کمی گلی شده بود .
هی وو پشت سر برادرش ایستاد ، هیونجین که متوجه ی حضور اونا شد کیف بین دستاش بیشتر فشرده شد :داشتم میومدم خونه خوردم زمین برای همین ...
منشی جین ، هیونجین رو به سمت در هول داد :برو بیرون خودتو تمیز بشور بعدم اینجا رو تمیز کن .
سر پسر کمی بالا اومد :بیرون خیلی سرده ...بخوام خودمو بیرون بشورم سرما میخورم .
منشی جین در رو باز کرد و هیونجین رو پرت کرد بیرون :نکنه میخوای به خانم بگم .
_منشی جین ...
مرد با شنیدن صدای سوک هون به عقب برگشت :بله آقای جوان.
سوک هون همون طور که دستاش رو پشت سرش گرفته بود جلو اومد :اینجا چه خبره .
منشی جین چند قدم جلو اومد و کمی سرشو خم کرد :با بدن پر از گل اومده خونه و همه جا رو به گند کشید الانم نمی‌خواد اینجا رو تمیز کنه .
هیونجین کیفش رو توی آغوش گرفت بازم حرفش داشت به دروغ منتقل میشد :من فقط گفتم بیرون سرده .
هی وو از پشت سر سوک هون بیرون اومد :منشی جین به یکی از خدمتکارا بگو چند تا روزنامه بچینه تا در حموم این طوری کف سالن کثیف نمیشه هیونجین هم سرما نمیخوره چون بیرون واقعا خیلی سرده .
به سوک هون نگاه کرد :به نظرت این طوری بهتر نیست هئونگ .
مرد جوان نگاشو از پسرک گرفت :بعد که از حموم برگشت می‌تونه کف سالن رو تمیز کنه ...هی وو دنبالم بیا .
اون دو نفر که رفتن منشی جین به سمت هیونجین برگشت :تو باید خیلی سپاس گذار باشی که برادرات این قدر مراقبت هستن .
یکی از خدمه رو صدا کرد و روزنامه ها چیده شد تا حموم اونم نه حمومی که مال اعضای خانواده بود بلکه حمومی که متعلق به خدمتکارا بود :بهتره خیلی زود خودتو بشوری تا قبل از اینکه خانم برسه اینجا رو تمیز کنی .

دوران سرکشی Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz