گریز به مرگ

9 1 0
                                    

وحشیانه بود. مثل یه حیوون که از غرایضش پیروی میکنه نقطه ضعفاشونو پیدا میکردم. بی‌هیچ فکری حیاتی‌ترین نقطه‌شونو هدف میگرفتم و هرکدومو که میتونستم بی‌درنگ میکشتم.
خیلیاشونو نمیتونستم بزنم. فقط ازشون جاخالی میدادم. ولی اولین هدفم کشتنشون بود نه جاخالی دادن ازشون. حالا میدونستم که نجات پیدا میکنیم. چون همه‌شون تکی حمله میکردن. اما بازم ترسیده بودم. به خاطر رویی و لوییسم نبود. از ترس کارای وحشتناکی که داشتم میکردم بود. از اینکه با ولع خودمو میرسوندم به نقطه‌ی باز کسی تا بکشمش. از اینکه فقط میخواستم بکشم. و چون نیاز بود چقد راحت اینکارو میتونستم بکنم.

میترسیدم چون انگار یه هیولای وحشی درونم بود که داشت بیدار و قوی و قوی‌تر میشد. انگار یه هیولا داشت از درون منو میبلعید. آدم کشتن با تیزی سخت نبود. فقط یک حرکت یا دوتا.

زیاد طول نکشید از خیابون پر از مامور و مزدورا اومدیم بیرون. خیلی زود از محاصره‌شو زدیم بیرون و رسیدیم به خیابونای شلوغ‌تر. مامورای پلیس مردمو به سمت اتوبوسا یا ماشینا رو به بیرون شهر هدایت میکردن. داشتن تخلیه میکردن.
بعدش لوییسو دنبال خودم کشوندم و از دید پنهان شدیم. تو لابی یه آپارتمان، پشت مجسمه‌ها قایم شدیم تا نفسی تازه کنیم. همه‌ی افراد داخل ساختمون با کیف و چمدونای کوچیک و چهره‌های وحشت‌زده و قدم‌های شتاب زده از پله‌ها و آسانسورا میومدن و میرفتن بیرون.

کسی به ما اهمیتی نمیداد. آروم اونجا استراحت کردیم و به رویی نگاه کردیم.
_ نباید تا الان به هوش میومد؟

اخمی کردم.
_ زخمی نشده؟

_ نه.

_ شاید کار ویگری چیزیه. علائم حیاتی‌شو چک کردی؟

سر تکون داد و دوباره نبض گردنشو گرفت.
_ همه‌چیش عادیه... ولی انگار لاغر‌تر شده.

دوباره اخم کردم.
_ چند روزه گرفتنش؟

لوییس هومی کرد.
_ نمیدونم... ولی هفته‌ی پیشم همینقد لاغر نبود؟

گوشیمو درآوردم چک کنم.
سه تا میس کال از النی داشتم. دوباره زنگ زد.
_ بله؟

_ اوه زنده‌اید! حالتون چطوره؟ کجایید؟ روییو پیدا کردید؟

_ همه خوبیم. رویی بیهوشه.

_ هم. باشه باشه. گوش کن. یه چیزی فهمیدم. فک نمیکنم خیلی از اینا که بعد موزس اومدن شهر دنبال موزس باشن اصن. فک کنم خیلیاشون دنبال خود توعن.

کمی ابرو بالا انداختم و بیرونو نگاهی انداختم. تو دیدرسم چند نفریو دیدم. رو بالکنا و بوما و کوچه‌ها. بین مردم و یکی دم همین ساختمون. هنوز پیدامون نکرده بودن.
_ من؟ چرا من؟

_ ... خیلیاشون از آدمای وِنا بودن. یه گروهم انگار با کریستال در ارتباط بودن. ببین. حرفم اینه که خیلی مراقب باش. چون حالا دوبرابر قبل آدم دنبالته.

His attentionWhere stories live. Discover now