گریز از مرگ

12 2 2
                                    

انگار تو یه دنیای دیگه بیدار شده بودم.
به شدت سردم بود و تمام بدنم درد میکرد. از خستگی، کنترل بدنم مثل شن روان از دستم خارج بود.
صدای فریاد خیلی بلندی از دور میومد. زیاد بودن. ولی یکی اون وسط از همه بیشتر فریاد میکشید. انگار نمیتونست جلوی خودشو بگیره.
در کل، انگار جهنم بود. فقط خیلی سردتر.

چشمامو باز کردم.
آه. لعنتی. هنوز زنده و تو این بدن کوفته و خسته بودم.
قبل از اینکه تکون بخورم، میتونستم ضربان قلبمو تو گوشم بشنوم.
آهی کشیدم.
اگه دوباره به هوش اومده بودم ینی خونریزی زخمم بند اومده بود. این خوب بود. اما دلخوشی زیادی نبود. دردم زیاد بود و خون و کاپشن از دست رفته‌م سرما رو خطرناک‌تر میکرد. باید میرفتم جای امن.

سعی کردم بلند شم و ببینم صدای فریاد و مبارزه از کجاست.
شونه‌مو که تکون دادم سوخت و کل بالاتنه‌م تیر کشید.
ناله‌ای از دهنم در رفت. چشمامو محکم بستم و فشار دادم، اونقدر زیاد که بتونم چند لحظه‌ای تو تاریکی پشت پلکام آروم بگیرم. مثل گربه هیس کشیدم. کل تنمو منقبض کردم و بعد، دوباره خودمو ریلکس کردم و نفس دیگه‌ای کشیدم. باید باهاش کنار میومدم. چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم.
سعی کردم نگاهی به زخم بندازم اما حتی با چرخوندن سر و گردنم هم تو دیدم نبود. تکون دادن گردنم دردناک بود. پس بیخیالش شدم.
قبلا از بدتر از اینشم جون سالم به در برده بودم.

به دور نگاه کردم. به جایی که صدای داد و فریاد ازش میومد.
من انتهای زیر اسکلت یه ساختمون نیمه تموم بودم و میدون مبارزه بزرگ‌تر و دورتر از قبل، ولی باز در دیدرسم بود.
موزس بود که موقع مبارزه فریاد میزد. مثل یه حیوون وحشی شده بود، یا یه چیزی شبیه ماشین کشتار.
پنج نفر دوره‌ش کرده بودن. همه‌شون قهرمانای خارجی و کله گنده‌ای بودن. سه تاشون جزو ده نفر برتر کشوراشون بودن.
کسی که حالا داشت بهش حمله میکرد مرد درشت هیکلی معروف به کوه مذاب بود. میل‌گردای داغ شده به سمت موزس پرت میکرد و با سنگای بزرگ راه فرارشو میبست.
میتونست تمام مواد معدنی رو کنترل کنه و با این کار داغشون میکرد.
موزس میله‌هارو با دستاش لحظه‌ای میگرفت و از اون نقطه قطعشون میکرد. تونست از حمله فرار کنه که دهن بزرگی وسط آسمون باز شد. مثل دهن یه کوسه بود اما به بزرگی یه خونه بود.
این کار ویگر زن قد بلندی با اسم حرفه‌ایِ کوسه بود. میتونست تو هر نقطه از بافت فضا دهن باز کنه و ببنده. هیچکس نمیدونست چیزایی که میرن تو دهنا کارشون به کجا ختم میشه.
اگه موزس همین الان تغییر جهت نمیداد اون دندونای خنجر مانند تو یه چشم به هم زدن نصفش میکردن. دهنای کوسه تو هر اندازه و قدرت و سرعت و حتی شکلی بودن. اگه وارد محدوده‌شون میشدی کارت تموم بود.
موزس هم معطل نکرد. به داخل دهن شلیک کرد و تو هوا دقیقا برخلاف جهتش حرکت کرد. فریادی زد و به سمت خود کوسه ستون لیزر بزرگی شلیک کرد. این جای فرار نمیداد به کوسه. کارش تموم بود. اما نور با صدای بلندی تغییر جهت داد و خطا رفت.
این کار یه قهرمان دیگه به اسم فشرده‌گر بود. با منقبض کردن هوا جهت نورو تغییر میداد.
دوباره میل‌گردا و تخته سنگای سرخ شده از هر طرف به سمتش حمله بردن. موزس مدام در حال جاخالی دادن ازشون بود.
هرکدومشون اگه بهش میخورد گوشتشو کباب و استخوناش خورد میکرد. هر حمله مرگبار بود. اما موزس اونقدر سریع حرکت میکرد و ازشون جاخالی میداد که بعضی اوقات حتی منم از این فاصله نمیدیدم از چی داره فرار میکنه.

His attentionWhere stories live. Discover now