قسمت دوازدهم

11 2 1
                                    

آب دهنم رو قورت دادم، نگاهشون خیلی سنگین بود روم
سکوت سنگین رو شکستم: ببخشید، کار اشتباهی کردم ؟
آقا بزرگ که انگار از فکر در اومده باشه جواب داد: نه ، شما پرستار جدید ترانه ای؟
من : بله آقای کلهر
آقا بزرگ: پدرتون با شرایط ما موافقت کردند ؟
من: پدرم عمرشون رو دادند به شما ، ولی مادرم اجازه دادند
همه زیر لب یه خدا بیامرزتشی گفتند ، آقا بزرگ از سوپ برای خودش کشید
همین باعث شد که بقیه شروع به کشیدن صبحانه کردند
برای ترانه هرچی دوست داشت کشیدم
و برای خودم یه ذره نون پنیر گذاشتم که نگن بهم ندید بدید
اینبار نوبت خانم بزرگ بود که سکوت رو بشکنه : امروز ، ترانه رو نبر حیاط ، باغبون میخواد سم پاشی کنه حیاط رو
مکثی کردم و گفتم: عصر ترانه رو می تونم ببرم حیاط ؟ چون امروز بهش قول دادم که با هم گل بکاریم
خانم بزرگ جواب داد: کل امروز نره حیاط براش بهتره
این رو که ترانه شنید ، زد به صحرای کربلا
جیغ بنفشی کشید و بشقاب صبحونش رو پرت کرد پرت کرد زمین
به خودم اومدم دیدم ترانه رو سفت بغل گرفته بودم
می خواست سرش رو به میز بکوبه
و عجیب تر از اون واکنش اعضای خانواده بود که انگار یه رفتار عادی بود
چون مستخدم ها سریع خورده شیشه ها رو جمع کرده بودند
از پای میز بلند شدم و ترانه رو زمین گذاشتم
که سریع رو زمین خوابید و سرش می کوبید زمین و جیغ می کشید
دستم رو زیر سرش بردم که یه جورایی مانع بشه
خسته که شد مجبورش کردم بایسته
خودم رو همقدش کردم و دستاش رو گرفتم و گفتم : از اینکه نمی تونیم بریم حیاط ناراحتی؟
سرش رو به علامت مثبت تکون داد و به گریش ادامه داد
بهش گفتم : اینجوری گریه بکنی من متوجه منظورت نمی تونم بشم که ، بیا با هم نفس عمیق بکشیم گریت بند بیاد
همون لحظه نفس عمیقی کشیدم و ترانه از من تقلید کرد
بعد از چند دقیقه وقتی حس کردم آروم شد بهش گفتم : ما می تونستیم گل های بنفشه رو تو گلدون های کوچیک بذاریم بعد از اینکه اجازه حیاط رفتن داشتیم می تونستیم همونجا بکاریمشون ، درست میگم؟
سرش رو به علامت مثبت تکون داد
ادامه دادم: دیدی چقدر راحت بود؟ وقتی ما ناراحت میشیم می‌آییم اینجوری می گیم که از این موضوع ناراحتیم و همه متوجه میشن ، اما با این رفتارت کسی متوجه منظورمون نمیشه، هم خودت ناراحت میشی و هم بقیه
(به بقیه اعضای خانواده اشاره کردم) ببین با این کارت خیلی ازت ناراحت شدن ، برو پیششون و بغلشون کن و نشون بده که متوجه اشتباهت شدی
ترانه رفت تک تکشون رو بغل کرد
همه یکه خورده بودند و انگار چیز عجیبی بود براشون
بعدش اومد پیشم
ازش پرسیدم: بهمون اینجا قول می دی وقتی ناراحت شدی مثل یه دختر خوب باهامون حرف بزنی ؟
خیلی بامزه به من دست داد
دوباره سر میز نشستیم و به صبحونه خوردنمون ادامه دادیم
تازه دارم متوجه حرف های خانم گلی میشم
باید از برنامه های این خونه باخبر بشم که مثل امروز دیگه مشکل پیش نیاد
ولی حتما باید با همه اعضای این خانواده صحبت کنم

گل عشق Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang