part 6

414 30 5
                                    

چک نشده

Felix

کلی استرس داشتم که یه وقت از من خوششون نیاد
همینکه در رو باز کرد یه لحظه قلبم داشت وایمیستاد
بعد دیدم هیون دستم رو گرفت
/سلام پسرا خوش اومدید
=سلام فیلیکس عزیزم چطوری
_سلام آقای هوانگ خوب هستید به علامت تعظیم خم شدم
=ماهم خوبیم پسرم
+آپا منم هستم ها
=تو دیگه کی هستی
+اپاااااا
=ایگو پسرم حسودی میکنه
+اپاااااااااا
=پاشه پسرم حالت خوبه
+بله خوبم شما خوب هستید
=ماهم خوبیم
/خب دیگه بسه بیایید تو پسرا
+بیا بریم تو فیلیکس
_اوک
رفتیم تو نشستیم دیدم آقایان هوانگ هیون رو بردن تو اتاق

Hyunjin

دیدم باباهام من رو بردن تو اتاق اپاهام باهم گفتن
=/خب تعریف کن
+اههه خب تو مدرسه روز اول فیلیکس اون قلدره بود وانگ یه بارم آپا رید بهش اون یکی دیگه خورد بهش ریخت رو کفشش گیر داد گفت کفشم رو لیس بزن
فیلیکس عصبی شد رفت یکم کتکش زد آپا هممون پشمامون ریخت بعد از مدرسه اومد بیرون داشت تصادف می‌کرد نجاتش دادیم بردمش خونم با بچه ها
یکم مست کرد فرداش رفتیم مدرسه باز بهش گیر داد باز اون خودش رفت مبارزه کرد فیلمش رو گرفتم نشون میدم بهتون اونم هواسش یه دفعه پرت شد چاقو خورد بهش
=عزیزم اون پسره دیوث رو اخراج کن
/بله عزیزم
+خب دیگه بریم فیلیکس شک میکنه
/اوکی بریم
رفتیم از اتاق بیرون دیدم داره گوشیش رو نگا میکنه
نشستم کنارش روبه اپام گفتم
+آپا نمیخوای شام رو بیاری
=اوه داشت یادم میرفت
_نه من دیگه میرم خونه‌مون باباهام نگران میشن
/نه پسرم باید بمونی به آقای لی هم زنگ میزنیم میان
_آخه
+بیبی حرف نباشه دیگه
+اوکی

سلام بچه ها چطورین من اومدم
ببخشید یکم دیر شد بچه ها یه مشکلاتی داشتم برا همین نتونستم بنویسم
دوستتون دارم 💕
(من توی همه ی پارت یکم سوتی رو دادم پس به روم نیارین😂)
                 😊ووت و کامنت یادتون نره😊

BABY HARSH    HYUNLIXWhere stories live. Discover now