part 15

248 13 4
                                    

چک نشده

Felix

رسیدیم خونم ماشینا رو انداختیم تو پارکینگ رفتیم بالا گفتم
_خب واسه امروز بریم بار
همه موافقت کردن
_پس من ناهار سفارش میدم چی میخورید
اولین نفر جونگین داد زد گفت
÷منننننننننن سوخاری و پیتزا و همبرگر و سیب زمینی دوکبوکی و نود..
_جونگین عزیزم اینا رو میخوای کجات جا بدی گلم
همه خندیدن گف
÷تو نگران نباش من جا میدم  بعد من غذا دوس دارم چرا انقدر خسیسی یکم خرج کن
_باشه بابا دیگه
÷و نودل
_شماها چی
+از همونایی که این گفت برا ماهم سفارش بده
_اوک
سفارش دادم گفتم
_بیایید بازی کنیم
÷چه بازی
_جرعت و حقیقت
همه اوکی دادن گفتم
_جونگین عزیز جرعت حقیقت
÷داری انتقام میگیری بیشور
_ نه عزیزم جرعت یا حقیقت بدو
÷جرعت
نیشخند شیطانی زدم که ترسید گفت
÷فیلیکس عزیزم فداتشم چی میخوای برات بخرم
_لاو رو من اثر نداره
÷فاک یوووووووو
_خب میری تا اخر حتی غذا میخوای بخوری رو پای چان میشینی و یه کیس فرنچ عالی میرید
÷یونگ بوکککککککک کیرم تو کونت
+نه نه فقط من میتونم بکنمش شما نمی تونی تو چان رو داری که اون میکنتت
_هیون بلند شو
بلند شد گفتم
_خیلی دوس داری از بابا تبدیل شی به مامان
بدون اینکه بزارم تحلیل کنه حرفم رو پام رو کوبیدم وسط پاش که دادش در اومد که همه قرمز می شده بودن از خنده گفت
+فیلیکس عزیزم شب که بهم میرسیم
_باشه اگه تونستی
_خب بسه دیگه برید بدووووو
جونگین رف نشست رو پای چان بعد چان لباش گرفت محکم مک زدن و دیگه وارد جزئیات نمیشم به هیون نگا کردم که دیدم داره پوزخند به من نگا میکنه
توجهی نکردم گفتم
_بسه دیگ حالم بد شد
÷خوبه خودت گفتی
_اشتباه کردم
جونگین از سونگمین پرسید
/حقیقت
÷چانگبین رو دوس داری
/این چه سوالیه
_زود جواب بده
/اره
چانگبین هم یه لبخند زد گفت
€منم
_خوب مبارکه زوج بعدی هم رسیدن بهم که به هان نگاه کردم داد زد
=چته فیلیکس چرا اون جوری نگام میکنی
_چون سینگل جمع تویی با لینو
گفتم
_خوبه جرعت حقیقت
=حقیقت
_کسیو تو جمع دوس داری
=اره
_کیه
=لینو
انقدر رک گفت من موندم با پشمای نداشتم
*منم دوست دارم بعد همو بوسیدن که زنگ خورد غذا هارو آوردن رفتم باز کردم گرفتم اومدم داد زدم
_بیایید غذا اومد
همه اومدن که جونگین حمله کرد گفت
÷زود باش بده که گشنمه
_من نمیدم که ددی چان میده
اومد دنبالم که دوییدیم داشت دنبالم میکرد گفتم
_جونگ گوه خوردم
÷نباید میخوردی بیشور
_باورکن دیگه نمی‌خورم خسته شدم از دوییدن که برگشتم گفتم
_تسلیمممم بسهههه گوه خوردمممم
همه هم داشتن میخندیدن میخواست بشینه رو صندلی که گفتم
_عزیزم کجا شما رو پای ددی چان میشینی
÷فیلیکس خفه شوووو
_باش کیوتی
نشست رو پاش که گفتم
_چان فقط سفت نکنی چون قراره بریم بار
€نگران نباش اگرم بشم کارو انجام میدیم و میریم بار
_اینم میشه
÷یا دهنتون رو میبندید یا جفت پا میام تو حلقتون
خندیدیم شروع کردیم خوردن که گوشیه جونگین زنگ خورد رفت جواب داد اومد رنگش پریده بود داشت میلرزید هیونجین پرسید
+چیشده جونگ
÷بابام .... س...سکته....کرده
سریع پاشدیم رفتیم سمتش هیونجین گفت
+آروم باش جونگ
÷اگه....اگه......اتفاقی....بیوفته.....من چیکار کن...م
_نگران نباش هیچی نمیشه
+بچه ها بیایید بریم بیمارستان
_اوکی من با موتور میام
رفتیم پایین نشستم رو موتور دیدیم اون یکی هام نشستن علامت دادم گفتم بریم
از پارکینیگ خارج شدیم
رفتیم من پشتشون بودم بعد یه ربع رسیدیم خوشبختانه بیمارستان نزدیک خونم بود رفتیم تو
پرسیدیم آقای یانگ کجاس گفت تو اتاق عمل
_یعنی چی اتاق عمل
₩به ایشون حمله ی قلبی دست داده
جونگین داشت مثل بید می لرزید رفتم بغلش کردم گفتم
_اروم باش جونگین مطمئنن هیچی نمیشه
÷او...می...دوارم
در اتاق عمل باز شد
دکتر اومد جونگین گفت
÷آقای دکتر حال پدرم چطوره
&متاسفیم ایشون رو از دست دادیم سرتون سلامت
(بچه ها سرتون سلامت به ترکی همون تسلیت میشه )
جونگین گفت
÷م.....م...مطم...ئنید
&بله بازم تسلیت میگم
÷نه.....نه...این....امکان نداره
_جونگین آروم باش
÷نه نههههه این امکان ندارهههههه اپااآااااااااااااا
÷تروخدا بلندشوووووو التماست میکنمممممم
+جونگین آروم باش
÷ننننننههههههه لطفااااااااااا
Gongin
دکتر اومد گفت
&متاسفیم بیمارو از دست دادیم سرتون سلامت
شوکه شدم باورم نمی شد
÷مط....م....ئنید
&بله بازم تسلیت میگم
÷ن....نهههه....ننهههههههه... این امکان نداره
_جونگین آروم باش
÷نه نهههههه این امکان نداره اپااااآاااااااااااا  تروخدا بلندشووووووووو التماست میکنممممممممم
+جونگین آروم باش
چان اومد سمتم گفت
=جونگ عزیزم اروم باش
سونگمین و چانگبین رفتن دکتر صدا کنن چون داشتم دادو بیداد میکردم هان و جیسونگ و بچه ها سعی داشتن آروم کنن
÷نهههههههههههههه لطفااااااااااااا اپاااااااااا تو که میدونی من فقط تو رو دارممممممممم چرا تنهام گذاشتییییییییی توهم مثل مامانم دوسم نداشتییییییی چراااااااااا
_جونگین تروخدا آروم باششششش
فیلیکس فریاد زد که تازه به خودم اومدم فک میکردم دارم خواب میبینم ولی این واقعیت بود
دکتر اومد از پشت بهم آرام بخش زد که دیگه هیچی نفهمیدم سیاهی مطلق
Hyunjin
حالم خیلی بد بود جونگین مادرش خیلی دوست داشت که از دستش داد و حالام پدرش رو از دست داد
مادرش رو بر اثر حادثه از دست داد خیلی داغون شد
دیدم از اتاق سرو صدا میاد
رفتیم داخل دیدیم جونگین دیوونه شده گفتم
+آروم باش جونگین
÷لعنتییییی از همتون متنفرمممممممم از همتوننننننن سریع از بقلم رد شد که دوییدیم پشتش فیلیکس داد زد گفت
_جونگین کجا داری میریییی
÷سر قبرمممممممم
_نمیخوای بابات رو ببینیییییییی
که وایستاد برگشت سمتمون گفت
÷چرا باید ببینمش وقتی تنهام گذاشته
فیلیکس داد زد گفت
_جونگین به خودت بیااااااااا اون دیگه از پیشت رفتهههههههه
دیدیم اشکاش سرازیر شد فیلیکس رفت سمتش گفت
_اروم باش عزیزم بیا برو ببینش مطمئنم یروز پشیمون میشی اگه نبینی
÷باشه میرم میبینمش رفت سمت سردخونه واردش شد ما بیرون منتظر بودیم
_هیونگ برو داخل اون بهت نیاز داره
سری تکون داد آروم واردش شد
Gongin
رفتم داخل باچیزی که دیدم قلبم نزد اپام سفید شده بود خراب شده بود رفتم نزدیکش دستش و گرفتم که دیدم بدنش سره گفتم
÷اپا چرا یخی سردته بزار پیرهنم رو بکشم روت
پیرهنم رو درآوردم کشیدم روش گفتم
÷الان گرمت شد
÷اپا چرا تنهام گذاشتی
÷من که مامان رو از دست دادم چرا تنهام گذاشتی
دیگه دوسم نداشتی
÷دیدی من بعد از رفتن مامان داغون هق شدم تو دیگه چرا هق هق هق هق
÷لعنتی تو دیگه چرااااااااااااا هق تو دیگه چراااااااااااااهق هق
÷من که دوست داشتم هق چرا تنهام گذاشتییییییی هق هق
=جونگین عشقم آروم باش اینطوری پدرت هم ناراحت میشه
÷ازش متنفرم هق از همتون متنفرممممممممم هق هق هق
رفتم بیرون دیدم بچه ها منتظرمن بی توجه بهشون رفتم سمت فیلیکس گفتم
÷فیلیکس میشه موتوژن رو بهم قرض بدی
_اره عزیزم بیا اینم سوئیچ
سر تکون دادم دوییدم بیرون سوار موتور فیلیکس شدم رفتم سمت خونه ی اپام
چون با سرعت اومدم زود رسیدم حالم است خوب نبود انگار قلبی که سیاه شده بود حالا خرد شده بود
رفتم داخل تمام خاطراتم یادم اومد حالم بد شد لبخند دردناکی اومد رو صورتم رفتم بالا تو اتاق اپا  و اوما قلبم فشرده شد رفتم سمت آلبوم های خانوادگیمون مادرم و اپام و من تو آلبوم داشتیم می خندیدیم تازه داشتم واقعیت رو قبول میکردم که هم اپام و هم اومام رو از دست دادم یه لحظه حس بدی بهم دست داد انگار از هر نوع احساسات خالی بودم انگار قلبم یخ زد پاشدم رو تخت اوما و اپام خوابیدم هنوزم عطرشون روش بود چشمام و بستم مغزم خالی بود که سریع بخواب رفتم
Chan
بعد رفتن جونگین من نشستم پیش آقای یانگ گفتم
=سلام آقای یانگ من بنگچانم کسی که پسرتان رو خیلی دوست داره حتی براش میمیرم مطمئن باشید هیچوقت ناراحتش نمیکنم اگه جونگین این حرفا رو زد شما به دل نگیرید اون الان ناراحته و من میدونم اون خیلی شمارو دوست داره قول میدم به قیمت جونم از جونگین محافظت کنم بلند شدم تعظیم کردم بهشون گفتم
=هیچوقت شمارو فراموش نمیکنیم
رفتم بیرون دیدم بچه ها هستن بجز جونگین
گفتم
=جونگ کو
_موتورم رو گرفت رفت
=کجا رفت
_نمیدونم
=لعنتیا پس چرا جلوش رو نگرفتینننن
+نترس جای دوری نمیره
=از کجا مطمئنییی
_اروم باش چان
+رفته خونه ی اپاش اون بعد از مرگ مادرش هم رفت خونه ی اپا و اوماش
=بچه ها ببخشید سرتون داد زدم
_مشکلی نیست هیونگ ما الان هممون حالمون خوب نیست بیاید بریم خونه ی من تا به جونگین زنگ بزنیم اون هم بیاد ببینیم چیکار میخواد بکنه
+با فیلیکس موافقم بیاید بریم
همه اوکی دادن رفتیم سوار شدیم رفتیم سمت خونه ی فیلیکس بعد از نیم ساعت رسیدیم رفتیم تو گفت
_بچه ها چیزی میخورید
همه گفتن نه من رفت
Felix

BABY HARSH    HYUNLIXWhere stories live. Discover now