part 10

319 16 9
                                    

چک نشده


Felix

صب پاشدم دیدم هیون خوابیده بیدارش کردم گفت
+سلام عشق من خوب خوابیدی
_آره عشقم
+جای اسپنک ها نمیسوزه
_بهتره
_میشه بریم حموم
+معلومه بیب بریم
رفتیم حموم بعد نیم ساعت رفتیم بیرون لباس از لباس های هیون پوشیدم
لباس من یه شلوار گشاد سفید با پیرهن آستین کوتاه سفید
لباس هیون همین لباس های من رنگ مشکی
رفتیم پایین صبحونه بخوریم که یادم افتاد اون دختره هم هس
_هیون اون دختره کو
+به خدمتکار میگم صداش کنه
_اوکی
بعد نیم ساعت خانم تشریف آورد تیپ زده بود میدونستم واسه هیون تیپ زده ولی بی اهمیت بودم که گفت
٪هیون اوپا صب بخیر
٪صب توهم بخیر
با حالت چندشی گفت که من حتی به عنمم نگرفتم دیدم حرصی شده روبه هیون گفت
٪این لاله هیون اوپااا
گفتم
_عزیزم من تورو به عنمم حساب نکردم میدونم حقیقت تلخه
بعد حالت ناراحت بخودم گرفتم هیون داشت منفجر میشد از خنده بعد شروع کردم به صبحونه خوردن صبحونه رو خوردم گفتم
_هیون من میخوام برم بیرون میام
+کجا میری
_جای شخصیه
+اوکی بیب منم با تیان میرم خونه ی لینو پارتی تا شب بیا
_اوکی
بعد پاشدم رفتم لباس پوشیدم از ماله هیون برداشتم
یه شلوار کارگو سفید با پیرهن سفید پوشیدم
میخواستم برم پیش مامان بزرگ رفتم بیرون سوار موتور شدم رفتم
Ging tian

منم سریع رفتم اتاقم گوشیم رو برداشتم زنگ زدم به یکه از بادیگاردام گفتم بره دنبال اون پسره
گفتم پیش هرکی رفت همراهش رو بکشه پوزخندی زدم خوشحال از نقشم یه لباس قرمز جیغ باز پوشیدم واسه پارتی
رفتم پایین سوار ماشین هیون شدیم رفتیم
Felix
سوار موتورم شدم بعد یه ساعت رسیدم پیش مامان بزرگ رفتم پیشش گفتم
_مامان بزرگ ببین کی اومده
/سلام پسرم چطوری
_مرسی مامان بزرگ خیلی دوست دارم رفتم از عشقم پرسیدم او بهم حقیقت رو گفت مامان بزرگ روشت کار ساز بود
/معلومه پسرم حتما خیلی دوستت داره
_مامان بزرگ میخوام ازت فیلم و عکس بگیرم
اول ازت عکس میگیرم
/باشه پسرم
یه چن تا ژست های مختلف بهش گفتم وایستاد با حیوانات هم انداختیم شروع کردم به فیلم گرفتن
که گفتم
_مامان بزرگ میخوام ازت فیلم بگیرم برو پیش خال خالی و پشمالو و حنایی
اینا اسم ها ی حیوانات بودن که من با مامان بزرگ انتخاب کردیم اسم سگ خال خالی چون سفید بود با لکه های مشکی پشمالو هم گوسفندا بودن حنایی هم گاو مون بود
/باشه پسرم
_مامان بزرگ خیلی دوستت دارم
/پسرم منم دوستت دارم
_مامان بزرگ من هروقت عروسی کردم تورم دعوت میکنم باشه
/باشه پسرم حتما میام
_مامان بزرگ بازم دوستت دارمممم
/منم فیلیکسم منم دوستت دارم
داشتم ازش فیلم میگفتم دیدم که یکی  تفنگ دستشه میخواست شلیک کنه به مامان بزرگ تا خواستم به خودم تکون بدم دیدم با گلوله زد تو قلب مامان بزرگ
خشکم زده بود تا خواستم برم دنبالش که فرار کرد
فهمیدم کار اون تیان جنده بود چون اون مرد رو من نزدیک تیان تو فرودگاه دیده بودم
سریع دوییدم سمت مامان بزرگ گفتم
_مامان بزرگ مامان بزرگ حالت خوبه
/ح..حالم ....خو..به ....فیلیکس...پسرم.....نگ..ران...نبا‌‌..شمن....خوب ......میشم....پس..رم ...گریه...نک..ن
_مامان بزرگ ببخشید مامان بزرگ از وقتی من اومدم این بلا سرت اومد من رو ببخش
/پسر..م ...تقصیر....تو نیس....حتی...تقصیر ...تو..با..شه من ...خوشحالم ...که..کنار...تو..ت...و...میمیرم
_مامان بزرگ کی گفته تو میمیری الان زنگ میزنم آمبولانس
خواستم برم سمت گوشیم که مامان بزرگ دستم رو گرفت گفت
/فیلیک..س..من..وقت.....زیا..دی.....ندارم
فریاد زدم
_مامان بزرگ لطفا قول دادی تو عروسیم باشی
/پسر..م...من....نمیتون..م..با..شم...من‌...رو ....ببخش
آخر جملش رو باصدای آرومی گفت دیدم بیهوش شد
گفتم
_مامان بزرگ مامان بزرگ چشماتو واکن مامان بزرگ لطفا چشماتو واکن
_مامان بزرگگگگگگ التماست میکنمممم چشماتتتت رو واکننننننن
آخر جملمو فریاد بلندی کشیدم
_خداااااااااااااا من چه گناههیییی کردممممم کههههه تماممممممم عزیزانممممممم روووو ازم میگیریییییییییی
جلوی چشمام رو خون گرفت پاشدم گوشیم رو برداشتم سوار موتورم شدم
با آخرین سرعت خودمو رسوندم پارتی لینو
موتورم رو همونجوری رها کردم سریع دوییدم داخل دیدم سرو صدا خیلیه رفتم چشمم خورد به تیان هرزه
مستقیم رفتم سمت تیان میز هارو زدم شکوندم رسیدم بهش از گلوش گرفتم بلندش کردم چسبوندم به دیوار فریاد بلندی کشیدم که موزیک قطع شد همه به من با وحشت نگاه میکنن
گفتم
_لعنت بهت هرزهههههههههه ی جندهههههههههه لعنت بهت حرومزادههههههه امروز با دستای خودم میکشمتتتتتت
دیدم چیزی تا مردنش نمونده که چن نفر من رو گرفتن
فریاد زدم گفتم
_ولمممممم کنیننننننن میخوامممممم این حرومزادههههه رو بکشممممممم
مجبورن رهاش کردم گفتم
_مطمئن باش میشم کابوس شب هات خودم با دستهای خودم میکشمتتتتتتت تخم سگگگگگگگگ
همه خیلی وحشت داشتن
که دیدم سونگمین جیسونگ جونگین چان چانگبین هیونجین و لینو دارن مهمون هارو بیرون میکنن
همه ی مهمون ها رفتن بیرون هیون برگشت گفت
+چته فیلیکس چرا وحشی شدی بعد رفت سمت تیان کمکش کرد بلند شد اون لحظه حتی از هیونجین هم متنفر شدم
که جونگین گفت
÷فیلیکس چرا لباست خونیههه
شروع کردم مثل دیونه ها خندیدن چنان قهقه میزدم که هرکی میدید میگفت این به تیمارستان نیاز داره بعد قهقهم تبدیل به هق هق شد رو زانوهام افتادم
_مامان بزرگم مرد همش بخاطر این تخم سگگگگگ بوددددددد
_قسم میخورم بخدا قسم میخورم هرزه که با دستای خودم میکشمتتتتتت
+چی داری میگی فیلیکس به خودت بیااااااااااااا
با خشم از زانوهام پاشدم فریاد کشیدم گفتم
_من مامان بزرگم مرد اونم بخاطر این کسی که الان داری ازش طرفداری میکنیییییییییییییی
٪بخدا من کاری نکردم هیون اوپا تو یچیزی بگو
میخواستم دوباره به تیان حمله کنم که بچه ها جلوم رو گرفتن گفتم
_دهن کثیفت رو ببند هرزه خفه شوووووووو
+آروم باش فیلیکس باشه اروم باش
تازه یادم افتاد که من ازون ها فیلم دارم پوزخند صدا داری زدم گفتم
_لعنت به همتون لعنتتتتتتتتتت
بعد روبه تیان گفتم
_فقط منتظر مرگت باش هرزه
بعد دوییدم بیرون سوار موتورم که شدم دیدم بچه ها هم دنبالم اومدن سوار ماشینا شون شدن دارن دنبال من میان پوزخندی زدم با سرعت خیلی بالایی روندم

Hyunjin
دیدم فیلیکس دویید بیرون سریع به یکی از بادیگاردام گفتم تیان رو تواتاق زندانی کنن که نه پنجره داشته نه بتونه بخواد فرار کنه
سریع با بچه ها دوییدیم پشت فیلیکس دیدیم داره با موتور میره با بچه ها دنبالش رفتیم بعد یه ساعت رسیدیم به یه روستا فیلیکس پیاده شد ماهم پیاده شدیم دنبال فیلیکس رفتیم که با صحنه ی جلومون هممون خشک شدیم
Felix
دیدم پشت سرمن ولی با صحنه روبروشون خشک شدن پوزخندی زدم رفتم جلو پیش مادر بزرگ زانوزدم
دیدم حیوانات همشون یه طرفن صاحبشون مرده بود ناراحت بودن
گفتم
_مامان بزرگ چرا رفتی
_دوستم نداشتی
_اگه نداشتی خب میگفتی نیام پیشت
_چرا تنهام گذاشتی هق هق هق
داشتم گریه میکردم گریه م تبدیل به فریاد شدن
_چرااااا رفتییییییی چراااااا تنهاممممممم گذاشتیییییییییییی
_اخههههههه چرااااااااا
+فیلیکس اروم باش فیلیکس
_چراااااااااااااااااآااااااااااااا
_توهم دوسم نداشتییییییییییییییییی
بچه ها اومدن گفتن
سونگمین گفت
فیلیکس اروم باش
_نمیتوننمممممممممممم
کلی دادو فریاد کردم دیگه اشکی نداشتم که بخوام بریزم
گفتم
_مامان بزرگ مطمئن باش انتقامت رو میگیرم
پاشدم که هیون گفت
+کجا میری فیلیکس
_سر قبرم
+فیلیکس من رو عصبی نکن
عصبی برگشتم سمتش گفتم
_عصبی شدن تورو من حتی به عنممم نمیگیرمممممم
انقد حالم بد بود که دیگه نمیتونستم تحمل کنم دلم میخواست بمیرم که البته چیزی با مرگ فاصله نداشتم که سیاهی کامل فرو رفتم
Hyunjin
دیدم حال فیلیکس خوب نیست یه دفعه دیدم از حال رفت سریع داد زدم
+بچه ها من با جونگین فیلیکس رو می‌بریم بیمارستان
+جونگین زود باشششش
!اومدمم
رفتیم سوار ماشین شدیم من هی فیلیکس رو تکون میدادم تا شاید بیدار بشه اما بیدار نمیشد
به جونگین گفت
+زودباش جونگین فیلیکس حالش خیلی بده
!الان می‌رسیم
رسیدیم به بیمارستان  سریع پیاده شدم بغلش کردم بردم داد زدم گفتم
بیمار داریممنممم
سریع گذاشتنش رو برانکارد بردنش بچه ها اومدن
رو به بچه ها گفتم
+ فیلیکسم فیلیکسم حالش خوب نبود
چان گفت اروم باش هیونجین حالش خوب میشه
یه ۵ ساعتی گذشت که دیدم از اتاق عمل سریع اومدن بیرون دلشوره ی بدی گرفتم راه یکیشون رو سد کردم گفتم چیشده
پرستار گفت
ایشون ایست قلبی کردن لطفا برید کنار
رفتن تو من موندم هاج و واج باورم نمیشد
به بچه ها گفتم
اگه فیلیکس چیزی بشه چی
بچه ها گفتن هیونجین اروم باش این چیزا تو عمل طبیعیه
بعد از ۳ ساعت دیدم بلاخره دکتر اومد گفت
&عمل خیلی سختی داشتیم خداروشکر حال مریض
الان خوبه انتقال میدیمش به بخش فقط ..... ایشون سکته ی مغزی کردن ممکنه فلج بشن اما ممکنه این اتفاق نیفته ۷۰ درصد وجود داره که مریض حالش خوب میشه فقط الان باید از خدا بخوایید تا نجاتش بده بازم متاسفم
از کنارمون رد شد رفت باورم نمیشد دیدم بچه ها هم تو شک رفتن
دیدم لینو زودتر از همه بخودش اومد گفت
=بچه ها بیاییدالان فقط دعا کنیم تا فیلیکس حالش خوب بشه
بقیه هم تایید کردن

سلام سلام 😃
چطورید بچه ها 💕
بچه ها این اتفاق ها یهویی افتاد اصن مادر بزرگی ووجود نداشت اما یه دفعه به ذهنم رسید که داستان رو یکم غم انگیز کنم 🥲
نویسنده رو پاره نکنید
بجاش تیان رو پاره کنید 😏
تیان بزودی میره بیرون بچه ها
اوه اوه اوه اسپویل شد که 😁
من دیگه فرار کنم چون میدونم نویسنده رو پاره میکنین
           😇ووت و کامنت یادتون نره 😇
و باز هم بچه ها پارت غمگین داریم 😁🥲






BABY HARSH    HYUNLIXWhere stories live. Discover now