last part

340 19 17
                                    

2 سال بعد
جونگین به فیلیکس غر زد
÷لیکس چرا اینجوری میکنی منم میخوام ازونا چیپسا بخورم
_نمیشه اینا فقط برا منن
سونگمین گفت
/حتی به منم ندادی
_گفتم که فقط برا منه
چان گفت
=دارلینگ خودم برات میخرم
جونگین گفت
÷مرسی عشقم
بعد برا فیلیکس زبون دراورد
سونگیمن گفت
/یکمم تو یاد بگیر بین
چانگبین گفت
٪منم برات میگرم عزیزم
هان گفت
×لینو
همه به لینو خیره شدن لینو گفت
^منم برات میگیرم لاو
هان گفت
×مرسی
فیلیکس گفت
خوب دیگه پاشید برسم سر کار
تو این دوسال اتفاقای زیادی افتاد جونگین حالش خوب شد یه مرد بالغ شد الان شرکتش رو اداره میکنه
منم شرکت ددیم اداره میکنم هیونم تو شرکت جای  اپاشه اپاهامون و ددیامون رفتم پاریس مسافرت و چان جای اپاش تو شرکت گیمه هانم تو بیمارستان تو نظارت به پدرش کمک میکنه چانگبینم همینطور سونگ بزور تو شرکته اپاشه اپاش میخواد دیگه بازنشست بشه که سونگ هر دفعه به بهونه های مختلف منصرفش میکنه حالا همشون بالغ شدن همشون چهره هاشون پخته تر شده
در کنار هم زندگیشون عالیه

و پایان داستان
خودم واقعا غمگینم چون این فیکم رو خیلی دوست داشتم 
ولی بازم قراره فیک بنویسم ممنون که تا اینجای داستان باهام بودید
دوستون دارم.

BABY HARSH    HYUNLIXDonde viven las historias. Descúbrelo ahora