part13

273 18 9
                                    

چک نشده


Hyunjin

شروع اسمات

رفتیم تو اتاق که روش خیمه زدم شوکه شد از
حرکت یهوییم
_هیون چیکار میکنی
_هیش بیبی
دستم رو بردم زیر پیرهن محکم نیپلش رو نیشگون گرفتم که نالش در اومد گفتم
+بیبی تو که نمیخوای کسی بفهمه ما داریم چیکار میکنیم
_هیونننن
تو یه حرکت پیرهنش رو درآوردم مک محکمی به نیپلش زدم که نالش دراومد نیشخند زدم شلوار و باکسرش رو درآوردم حمله کردم سمت گردنش و انقد محکم مک زدم که قرمز شد رفتم سمت روناش همه جاش رو قرمز کردم میدونستم فردا همش کبود میشه
خوبه لوب داشتم از تخت پاشدم لباسام رو درآوردم رفتم سمت کشو تخت که یه دونه کاندوم طعم توت فرنگی و لوب آوردم
_هیوننن لطفاا
+هیون؟
_هیون...ددی
_ددی لطفا
+لطفا چی بیبی؟
_ددییی
+بیبی نمیدونم چی میگی
_ددی بفاکم بده لطفا
+با کمال میل بیبی
لوب رو زدم تو سوراخ صورتیش یه کمم زدم رو دیک خودم اروم اروم واردش شدم که چنان جیغی زد که گفتم الان بیدار میشن
_جیغغغغغغغغغغغغ اهههههه
+بیبی الان بیدار میشن
_اههههه
یکم گذاشتم بهش عادت کنه که گفتم
+بیبی آروم باش
بعد یهو واردش شدم سریع لبامو کوبیدم رو لباش که جیغش تو دهنم خفه شد  خشن بوسیدمش میخواستم حواسش پرت شه آروم شروع کردم به کوبیدن توش وقتی نفس کم آوردیم از هم جدا شدیم گفت
_درش بیار درش بیار
+آروم بیبی بهش عادت میکنی
_لطفا ددی
+هیششش آروم باش
داشتم ضربه میزدم که صدای ناله ش بلند شد فهمیدم جای حساسش رو پیدا کردم گفت
_تندتر ددیییی
+بیبی چی میخوای
_دیکت رو
محکم توش میکوبیدم که بعد از چن دقیقه ارضا شد منم همراش ارضا شدم

پایان اسمات

گفتم
+بیبی خیلی دوستت دارم
_منم هیون
لباش ر  آروم بوسیدم که در آغوشم به خواب رفت
منم همراش خوابیدم

Felix
از خواب بیدار شدم دیدم هیون هنو خوابه که شیطنتم گل کرد آروم رفتم یه دستمال کندم لولش کردم کردمش تو دماغش که وول خورد منم دیر خندیدم رفتم سمت گوشش که گوشش رو خاروند
باز کردم تو دماغش که یه دفعه من و کشید تو بغلش
چون که بخاطر خواب صداش بم و دورگه شده بود تو گوشم گفت
+بیبی شیطونی نکن
_نمیخوام
چشماش رو باز کرد و تو چشمام نگا کرد گفت
+چرا بیبی
_چون هم درد دارم هم گشنمه هم حوصلم سر رفته
+بیبی میخوای بریم؟ حموم از دردت کم شه
_اوهوم
رفتیم تو حموم که نشست تو وان منم نشستم گفتم
_شامپو چی داری
+قهوه تلخ 
_نه شامپو شیرین میخوام
+بیبی ندارم
_اهه باشه از همون بزن
رفتیم بیرون گفتم
_هیون کلاس داریم
_باید بریم خیلی غیبت داشتیم
+اوک
_فقط لباس ندارم بهم میدی
+اره بیبی
+بیا بپوش
_مرسی
لباس فیلیکس یه هودی مشکی و یه شلوار کارگو مشکی و کتونی مشکی اسیکس لباس هیون یه پیرهن ساده مشکی و شلوار جین مشکی پاره و کت چرم و کفش کتونی اسیکس
رفتیم پایین دیدیم همه نشستن دور میز
_+صب بخیر
^*÷×=!$صبح بخیر
_اپاااااا گشنمهههه
×خو چیکا کنم
_اپااااا
×پسرم پریود شدی
_بلههههههههههههههه؟
اخه هنو نیومده داری پاچه میگیری
_وای اپا
_من کلاس دارم دد ماشین تورو میبرم
_و همینطور بیرون یه چی میخورم  بچه ها من میرم سر خاک مامان بزرگ شما هم اگه خواستید بیایید اپا و دد اگه میخواید شما هم بیایید من رفتمممممم
سوییچ رو برداشتم رفتم سمت ماشین خلوت برا همین زود رسیدم رفتم تو روستا دیدم سرو صدا میاد رفتم جلو تر دیدم یه چن تا دختر و پسر دارن دادو بیداد میکنن که مردم هم جرئت نمیکنن بزن جلو گفتم
_اینجا چه خبره ؟
£بچه های مامان بزرگ ان
_پس تا الان کجا بودن
£معلوم نیس که اصن براشون مهم نیس فقط بخاطر پولش الان پیداشون شده
اخمام به طرز وحشتناکی به هم گره خورد رفتم جلو داد زدم گفتم
_اینجا چه خبرههه؟
€تو دیگ کی هستی
_من کسیم که قبل مردن مامان بزرگ پیشش بودم
€خب فرمایش
_اوه ببخشید ولی این سوال رو من باید بپرسم نه شما
€چرا اونوقت
_اگه شما باهاش نسبتی دارید
_ اگه دارید پس تا الان کجا مرده بودید که یه خبر ازش نپرسیدید
یه دختره با صدای جیغ مانندش گفت
﷼به تو چه اصن
_عه ببین من حال و حوصله ی شما هارو ندارم پس بیایید شرتونو کم کنید
داشتم میرفتم که با حرف بعدیش میخکوب
£ تو همانی هستی که پدر و مادرش مرد تو نحسی که پدر و مادرت مرد حالا هم مامان بزرگ رو کشتی
پوزخند زدم گفتم
_نحس تویی و هف جدو ابادت بهتره تا نزدم بکشمت گورتو گم کن
با یه لگد محکم پرتش کردم اون ور گفتم
_ببین من برام مهم نیس که کی هستی ولی هرکی که هستی برا خودت فاتحه بفرس چراشم خودت میدونی
بعد دیدم بچه ها با پدرای من و پدرای هیون
که هیون سریع خودش رو رسوند بهم گفت
+چیشده
_هیچی اینا فقط یه کم داشتن گوه میخوردن
﷼تو خودت داشتی گوه میخوردی پسره ی جنده
رفتم سمتش از موهاش گرفتم گفتم
_اول از همه که مادر پدر تو گاییدم که همچین بچه هایی تربیت کرده  بعد اگه میخوای شما هارم  اینجا بگا ندم سریع گورتونو گم کنید
بعد رفتم سمت خاک مامان بزرگ گفتم
_سلام مامان بزرگ خوبی نگران نباش من نمی زارم اینا حتی یه کمم از اموالت ببرن پس خیالت راحت باشه مامان بزرگ بازم بهت سر میزنم الان چون کلاس دارم باید زود برم خیلی دوستت دارم خداحافظ
رفتم سمت بچه ها گفتم
_خب بچه ها من میرم کلاس شماها هم بیایین بعد سریع رفتم داشتم میرفتم که گریم گرفت هق هق هام بلند شد یکی از پشت بغلم کرد گفت
+لیکس بیبی خوبی
آروم سر تکون دادم گفتم
_خوبم میای بریم؟
+اره بیبی  

سلام 💖💕
چطوریددددد؟🤨
بچه ها بابت تاخیر معذرت میخوام 🙏😓
بچه ها چه میکنید با تعطیلی؟؟
من که خیلی خوشحالم
خیلی دوستتون دارم😚

BABY HARSH    HYUNLIXWhere stories live. Discover now