نگاهی به مانیتور آسانسور میندازم که طبقه ها رو می شمارد و به همکف نزدیک می شد: 10...9...8...
بعد از چند دقیقه انتظار، آسانسور به لابی رسید و نگاهم از مانیتور به سمت در هایی کشیده شد که به طور خودکار، باز شدن.
قدمی برداشتم اما وقتی متوجه شدم فردی داخل آسانسور ایستاده و قصد خروج داره، نگاهی انداختم و همزمان، ناخودآگاه مکث کردم.
نگاه شخصِ داخل آسانسور متقابلا به سمت من چرخید و باهم چشم تو چشم شدیم.
لحظه ای طول کشید تا چهره مقابلم رو بشناسم و به چیزی که چشمام می دید اطمینان کنم.
چویی بومگیو بهم زل زده بود.
خشکم زد و سرجام میخکوب شدم.
توی ظاهر متفاوتی که شناختـش رو دشوار می کرد، بلافاصله چشم هاشو تشخیص دادم.
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد اما توی اون لحظه، زمان برای من متوقف شده بود.
قبل از این که مغزم به کار بیفته و بتونم تصویر مقابلم رو هضم کنم، رد نگاهش به سمت دیگه ای چرخید و حرکت چیزی رو دنبال کرد.
به محض این که اون نگاهشو برگردوند، ناخودآگاه قدمی به جلو برداشتم اما انگشت های شخصی دور ساق دستم پیچید و نگهم داشت.
-تهیون!
بعد از این که دکمه ای رو فشرد، سرشو پایین انداخت و در های آسانسور بِهَم نزدیک شدن.
نگاه شوک زده من از بین روزنه ای که هر لحظه باریک تر می شد، داخل آسانسور رو تماشا می کرد.
شخصی که ساق دستم رو بین انگشت هاش گرفته بود و سعی داشت توجهم رو سمت خودش بکشه، منو رو به خودش چرخوند.
چند ثانیه ای طول کشید تا ریوجین رو به جا بیارم.
چند باری پلک میزنم و وقتی به خودم میام، متوجه ضربان قلبم میشم که شبیه به ثانیه های آخر بمب ساعتی می تپید.
با چشم های گرد شده پرسید: حالت خوبه؟!
ذهنم چند ثانیه پیش رو مرور کرد و همچنان در تلاش بود که توهم رو از واقعیت تشخیص بده.
ریوجین نگاهی به آسانسور انداخت که حالا تنها ویویی که ازش باقی مونده بود، در های بسته بود.
وقتی دومرتبه به من نگاه کرد، لباشو روی هم فشرد و بیخیالِ این شد که مطمئن بشه حالم خوبه یا نه.
-همین الان وکیلِ متیو تماس گرفت... قرار ملاقاتِ امروز کنسله.
-Taehyun” Flash Back- 12 June-
با قدم هایی که به اکراه برداشته می شد و سنگینی بغضی که سرتاسر گلوم رو احاطه کرده بود، وارد اتاقک شدم.
متوجه حضور میزبان ها مراسم که عمه یوری و ریون بودن، شدم اما نگاهم قصد تغییر جهت نداشت.
YOU ARE READING
OVERDOSE
Fanfiction┇ Overdose ┇ The second chapter of collapse ┇ Criminal, Mystery, Romance, Smut ┇ Writer: Dan ┇ I wanna be a good man, just for you. 세상을 줬네, just for you. 전부 바꿨어, just for you. Now I don't know me, who are you? ┇ میخوام مرد خوبی باشم؛ فقط بخاطر تو...