EP12

107 17 185
                                    

-Taehyun-

صدای زنگ گوشیم رو توی خواب و بیداری می شیندم تا زمانی که به هوش اومدم و فهمیدم توهم نیست.

حتی بعد از باز کردن چشمام هم، توی یک فضای تاریک گیر افتاده بودم.

برای همین هم چند لحظه ای طول کشید تا حواسم به کار بیفته.

علاوه بر صدای زنگ گوشیم که همچنان توی سرم می پیچید، صدای حرکت لاستیک و احساس حال بهم زنِ درحال حرکت بودن، اولین چیزهایی بودن که من رو متوجه خودشون کردن.

قبل از این که حافظه ام یاری برسونه، خواستم غلت بزنم تا جواب تماسو بدم اما فضای تنگی که درونش محبوس شده بودم، به بدنم اجازه تحرک نمی داد.

با گرفتگی وحشتناکی که توی عضلاتم حس می کنم، از روی درد، بریده نفس میزنم.

همون لحظه متوجه پارچه ای میشم که محکم بین لبهام بسته شده و بافاصله، همه چیز رو به خاطرم برگردوند.

درگیر شدن با یک مشت آدم تعلیم دیده که قصد ربودنم رو داشتن، قطعاً نتیجه ای جز باخت نداشت.

صدای زنگ که قطع شد، اولین حدسم برای مخاطب تماسی که بی جواب گذاشته بودم، بومگیو بود.

می خواستم هرطور شده دستامو حرکت بدم تا یه جوری مچ دستمو به جیبم برسونم ولی در تلاش اول متوجه شدم که مچ دستام با پارچه بهم بسته شدن.

با ترمز ناگهانی ماشین، سرم باشتاب به دیواره ی داخلیِ صندوق عقب خورد و پس سرم تیر کشید.

کمی بعد، در صندوق عقب باز شد و بخاطرش، تاریکیِ محض و موندن توی این فضای خفه کننده که کوچیک ترین مشکل فعلی بود، رفع شد.

با چشم های ریز شده نگاهی به جثه سایه مانندی میندازم که یه دستش به در صندوق بود و جلوی ورود نور رو می گرفت.

خم شد و کاملاً بی ملاحظه، با گرفتن آرنج دستم، به اجبار بدنم رو از توی صندوق عقب بیرون کشید.

موقع بلند شدن سرم گیج رفت و از اونجایی که برای فاصله ی رسیدنِ پام به زمین هیچ ایده ای نداشتم، مچ پام پیچ خورد.

صورتم در هم رفت اما چاره ای به جز راه افتادن نداشتم چون اون مرد درشت هیکل که همچنان آرنجم رو بین انگشت هاش گرفته بود، منو دنبال خودش به راه انداخت.

وقتی صدای امواج آب به گوشم میرسه، سرم رو می چرخونم و متوجه میشم دارم روی صخره قدم برمی دارم.

قدرت چراغ های جلوی ماشینی که منو از صندوق عقبش درآوردن، به قدری زیاد بود که بتونم اطرافم رو به راحتی ببینم.

ماشین سفید رنگی که زحمت رسوندن من رو کشید، کمی بافاصله از یه ماشین غولپیکر سیاه پارک شده بود.

دستام از پشت بهم قفل شده بودن و استخوون آرنج دستم داشت بین انگشت های گنده اون یارو خرد می شد.

OVERDOSEWhere stories live. Discover now