-Narrator” What happened…-
-سه روز پیش-
-هدفت از این که لی جی آ رو به دادگاه بکشونی چیه؟!
تهیون فنجون رو روی نعلبکی برگردوند و گفت: تکمیل ماموریتی که باید زودتر از اینا پرونده ـشو می بستم.
-خودت بهتر از من می دونی که نمی تونی جلوی لی جی آ در بیای. اون یه دیوونه به تمام عیاره!
صاف توی چشمای سویونگ زل زد و با اطمینان خاطر، فوری گفت: واسه همینم اول باید به قدرت برسم و باهاش مثل خودش رفتار کنم.
سویونگ چند ثانیه ای متقابلاً توی چشم های تهیون زل زد و اون هم سعی نکرد حرفِ توی چشماشو بخونه.
سویونگ تسلیم شد و بعد از نفس عمیقی که کشید، گفت: خیل خب، بهرحال که نمی تونم جلوتو بگیرم، ولی می تونم کمکت کنم.
تهیون با این که احساساتش رو نشون نمی داد، واقعاً از شنیدن این خوشحال بود که یه شخص قابل اطمینان رو برای همچین مواقعی کنار خودش داره.
+خوبه.
سکوت، برای چند لحظه توی گلوی اونها رخنه کرد و به تهیون مهلتِ تفکر بخشید.
+سویونگ، یه چیز دیگه هم ازت می خوام.
رد نگاهش به سمت چشم های تهیون چرخید و با سکوتش نشون داد که منتظر شنیدن ادامه حرفشه.
تهیون بدون فوت وقت، گفت: لطفاً یه تفنگ برام جور کن؛ یکی عین مال اونی که کیم هی آ داشت.
(زمانِ موعود)
ساعت، ده و بیست و شیش دقیقهء شب.
همه چیز باید طبق برنامه پیش می رفت.
اون دختر ناشناس، در کالبد یک پیک ساده درحالی که چهره اش رو با کلاه کاسکت مخفی کرده بود، با دو باکس قهوه ، به اتاق امنیت راه پیدا کرد.
قهوه هایی که به زودی نگهبان ها رو به خواب عمیق فرو میبرد، از طرف چویی موجین اهداء می شد تا این موضوع بعداً مشکل ساز نشه.
ماموریت ریوجین دسترسی به دوربین ها بود.
ازونجایی که دستاش مشغول حمل باکس های قهوه بودن، در رو با آرنج ـش به داخل هُل داد تا راه ورودش رو باز کنه. باانرژی، اعلام حضور کرد: سلام!
اولین چیزی که در اتاق امنیت به چشم می خورد، دم و دستگاهی بود که پایین مانیتور های بزرگِ دیواری قرار داشت، و صندلی هایی برای نگهبان ها.
هرچقدر هم که هضم واقعیت برای ریوجین سخت بود و باور این که چویی موجین پدر تهیون باشه هیچ جوره توی کَتِش نمی رفت، بخاطر بومگیو هر کاری می کرد.
اگر درخواست بومگیو اطمینانِ تام به تهیون بود، می پذیرفت و با این که فرمانبردار مطیعی نبود، از نقشه های تهیون پیروی می کرد.
BẠN ĐANG ĐỌC
OVERDOSE
Fanfiction┇ Overdose ┇ The second chapter of collapse ┇ Criminal, Mystery, Romance, Smut ┇ Writer: Dan ┇ I wanna be a good man, just for you. 세상을 줬네, just for you. 전부 바꿨어, just for you. Now I don't know me, who are you? ┇ میخوام مرد خوبی باشم؛ فقط بخاطر تو...