EP8

186 23 164
                                    

-Taehyun-

وقتی چشمام از شدت خیره موندن به یک نقطه به سوزش افتادن، به خودم اومدم.

چند باری پلک میزنم و نگاهم رو از اسم کیم هی آ که روی تنه درخت نوشته شده بود، می گیرم.

ابروهام رو بالا می کشم و سعی می کنم نسبت به بغض توی گلوم بی توجه باشم.

سرمو که پایین میندازم، نگاهم به زمین خاکیِ زیر پام میفته که از علف هرز و برگ های خشک پر شده بود؛
نشون می داد مدت هاست کسی به این قبرستون فراموش شده رسیدگی نکرده.

بومگیو با آرنج تنه آرومی بهم زد و وقتی سرمو چرخوندم، با چونه به درخت اشاره کرد.

نگاهی به تنه قطور درخت میندازم که انگار متقابلا بهم زل زده بود.

بیصدا، گلوم رو صاف می کنم و باتردید چند قدم جلو میرم.

خم میشم و دسته گل ژیپسوفیلا رو به ریشه ای که از خاک بیرون زده بود، تکیه میدم.

در حین این که عقبکی برمی گردم تا کنار بومگیو بایستم، با خودم فکر می کنم: این بار قرار نیست دسته گل رو زیر کفشم له کنم.

متوجه شدم که بومگیو زیرچشمی نگاهم کرد و وقتی سکوتم رو دید، در مقابل درخت تعظیمی انجام داد.

-سلام عرض شد!

باتعجب نگاهش می کنم.

با لبخند به درختی نگاه می کرد که طبق خرافات و باور بعضی ها، روح شخصی که درگذشته، درش دمیده شده.

درحالی که دستاشو از جلو بهم قفل کرده بود، مودبانه گفت: من چویی بومگیوَم. متاسفانه هیچ وقت فرصت آشنایی نداشتیم...

انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشه، اضافه کرد: شاید هم من شما رو به خاطر نمیارم.

فکر می کردم حرف زدن با یه درخت احمقانه ـست تا این که بومگیو رو اونقدر مطمئن و جدی دیدم.
واقعاً داشت با درخت حرف می زد!

-ولی با این حال من خیلی خوب شما رو می شناسم، کانگ هواجین ـشی.

نیم نگاهی به درخت میندازم و دومرتبه به بومگیو خیره میشم که در ادامه، با دست به درخت اشاره کرد و گفت: شما مادرِ تهیونی!

لبخند کوچیکی زد و نگاهی به من نگاه کرد که بدون هیچ حالتی بهش زل زده و در تلاش بودم که درکش کنم.

دستشو روی شونه ام گذاشت و دومرتبه رو به درخت کرد: راستی من بهش گفتم واستون گل بخره!..

دست دیگه اش رو سپر دهنش کرد که مثلاً من متوجه حرفش نشم اما بدون سکوت جنگل هم، قصد داشت بشنوم.

-شرط میبندم شما مثل پسرتون انقدر بی ذوق نبودین!

ناخودآگاه تک خنده ای کردم و همزمان با گرفتن نگاهم ازش، سرمو پایین انداختم.

OVERDOSEWhere stories live. Discover now