EP7

137 21 197
                                    

-Taehyun" Flash Back -

-من حاضرم همه جوره با پلیس همکاری کنم، پس امیدوارم دیگه نگران این موضوع نباشید.

بومگیو از روی مبل بلند شد و برای ادای احترام، رو به میز چویی موجین تعظیمی کرد.

یه جورایی داشت با خاتمه دادن به این بحث، از تشدیدـش جلوگیری می کرد.

نگاهم رو از بومگیویی که روی پاشنه پا به طرف خروجی چرخید، به لی جی آ میدم که خیره به نقطه ای نامعلوم، جرعه ای از قهوه اش نوشید.

ناگهان صدای باز شدن در توجه ها رو گرفت؛ همزمان با لی جی آ سرم رو به طرف در می چرخونم.

با دیدن سوک کیونگ که کاملاً غیرمنتظره سروکله اش پیدا شد، برای لحظه ای بهتم زد.

قبل از این که کسی به خودش بیاد، سوک کیونگ با خشمی فوران کرده یک راست به سمت بومگیو رفت و چنگی به یقه اش زد.

فوری از جا بلند شدم و ریوجین هم با ثانیه ای تاخیر همین کار رو کرد.

ناخودآگاه قدمی به جلو برداشتم اما وقتی از گوشه چشم لی جی آ رو دیدم که از روی مبل بلند شد، خودم رو کنترل کردم.

مردمک های درشتِ سوک کیونگ توی حدقه چشم هاش که کاسهء خون شده بود، با نفرت نگاهش رو بین چشم های بومگیو چرخوند.

درحالی که از حرص دم و بازدم هاش کوتاه شده بود، دندون قروچه کنان گفت: چویی بومگیو تو یه حرومزاده ای.. یه عوضی تموم عیار..

انگار قلبم قصد شکافتن قفسه سینه ام رو داشت که انقدر تند می تپید.

سوک کیونگ جیغ کشید: قاتل روانی!!

وقتی لرزش بدن بومگیو رو دیدم که انگار خشکش زده بود و توان دفاع از خودش رو نداشت، قلبم به درد اومد. دیگه نمی تونستم مراعات حضور چویی موجین و لی جی آ رو بکنم و منتظر واکنش بقیه بمونم.

تکون محکمی به بدن بومگیو داد و طلبکارانه گفت: چرا؟!! چرا کشتیش؟!..

در همین حین که من سریعاً جلو می رفتم، دومرتبه صداشو به سرش کشید: باید همون هشت ماه پیش میمردی دیوونه ی عوضی!!

درحالی که داشت با استفاده از اون کلمات زننده از حدش می گذشت، مچ دست سوک کیونگ رو توی مشتم گرفتم و متقابلا داد زدم: تمومش کن!

و همزمان به عقب هلش دادم تا از بومگیو فاصله بگیره.

وقتی بومگیو چند قدمی به عقب برداشت، من بین این دو نفر ایستادم تا طناب نگاه کینه توز سوک کیونگ رو ببرم.

نگاه نفرت بارش رو نثار من کرد و تهدیدوار گفت: برو کنار!

به جاش، مچ دستش رو محکم تر بین انگشتام فشردم.

بعد از اشکی که روی گونه اش جاری شد، دیگه سعی نکرد جلوی خودش رو بگیره و درحالی که اشک هاش بی وقفه می باریدن، سعی کرد مچ دستشو آزاد کنه.

OVERDOSEWhere stories live. Discover now