Part 10

332 31 10
                                    


کیف کوچکی که یون وسایل نقاشی اش را در آن می گذاشت را به دوش پسرش داد. ییبو بر روی مبل نشست و یون هم مقابلش ایستاد.

" پاپا مطمئنی نمیخوای با من و عمو جین بیای شهربازی؟ "

ییبو لبخندی زد و دستی به موهای یون کشید

" آره پسرم... فقط زیاد عمو جین رو اذیت نکن باشه ؟ "

یون سری تکان داد " یون پسر خوبیه...میدونه عمو جین خسته ست "

مدتی بود که لی جین دیگر از شانگهای به طور کامل به پکن برگشته بود. این موضوع باعث خوشحالی همه آن ها شده بود.
جین بیشتر وقت ها با توجه به آنکه شرایط ییبو را می دانست، در طول آن مدت کوتاهی که آمده بود ، خودش یون را به بیرون می برد.
می دانست بخاطر نبود ییبو در کمپانی ، وظایف جان سنگین تر از قبل شده بود و ییبو هم بخاطر بارداری اش کمتر می توانست پابه پای یون بدود یا مراقبش باشد.‌

" قربان جناب لی تشریف آوردن "

با حرف خدمتکار ، یون سریع با خوشحالی به هوا پرید.

" آخ جون "

یون سریع خودش را در بغل ییبو انداخت و بوسه ی محکمی به صورت ییبو که حالا بخاطر دوران بارداری، تپل تر از قبل شده بود، زد.

" پاپا خیلی مراقب خودت باش...یون میره و زوده زود برمیگرده "

ییبو هم گونه های پسرش را بوسید " تو هم مراقب خودت باش یون کوچولوی من "

پسر " باشه " ای گفت و سریع به سمت در ورودی خانه دوید.

به سختی ، بعد از رفتن یون، از جایش برخاست. روزهای آخر بارداری اش بود و ییبو سنگین تر از هر زمان دیگری بود.

" براتون یه نوشیدنی خنک بیارم؟ "

خدمتکار وی با مهربانی کنار ییبو قدم برداشت و به پسری که حال آن روزها فرزندی دیگر را به زودی به دنیا می آورد نگاه کرد.

ییبو لبخند ملایمی زد و در جایش ایستاد " اگه میشه بیارید اتاقم "

وی سری تکان داد و به سمت آشپزخانه رفت.

ییبو به داخل اتاقش رفت. قصد داشت بر روی صندلی بنشیند و به مجله ی مدی که به تازگی چاپ شده بود نگاهی بیندازد که تلفنش زنگ خورد.

از جای خودش بلند شد و به سمت تلفن همراهش که بر روی تخت بود، رفت. با دیدن نام جان لبخندی زد و همان طور که دراز میکشید، تماس را وصل کرد.

" عزیزم حالت خوبه؟ "

" آه جان امروز خیلی گرممه "

جان لبخندی زد. ییبو آن روزها بهانه گیرتر از هر زمان دیگری بود.

لحن صدایش بوی شیطنت می داد " میخوای وقتی اومدم خودم بیام خنکت کنم؟ "

ییبو نفسی کشید " اصلا همه چی تقصیر توعه شیائوجان...همیشه میخوای بریزی توی من و هی میگی بچه دوست داری "

my little stars (ستاره های کوچک من)Where stories live. Discover now