Part 22

238 34 12
                                    


یون آنقدر شیطنت کرده بود که ییبو دیگر کارش را رها کرد و کنار پسرش نشست.

کودک با خوشحالی و چهاردست و پا به سمت پدر امگایش رفت و سرش را بر روی پاهای او گذاشت.

ییبو لبخندی زد و یون را در آغوش گرفت
" میدونی همه میگن تو یه بچه ی دو ساله ی خیلی شیطونی؟ "

یون که متوجه چیزی نبود اخمی کرد و کمی در آغوش ییبو خود را تکان داد اما ییبو او را محکم در آغوش گرفت
" کجا کجا؟ قراره با هم بریم حموم کوچولو من "

" آبازی...آبازی"

یون به تازگی یاد گرفته بود کلمات را بیان کند و حمام کردن هم از جمله ی آن چیز هایی بود که دوست داشت. اولین بار وقتی " آبازی" را گفته بود که جان او را در وان حمام گذاشته بود و مدام با آن عروسک ماهی به کودکشان می گفت آب بازی کنیم.

لباس یون را در آورد و کودکش را درون وانی که تا نیمه پر آب کرده بود گذاشت.

یون مدام بر سطح آب ضربه می زد و می خندید. با کف هایی که بر سطح آب بود بازی می کرد و عروسک هایش را مانند ماهی به زیر آب می برد.

ییبو در حال لذت بردن از این صحنه بود که جان از پشت کمرش را در آغوش گرفت و سرش را بر روی شانه اش گذاشت.

ییبو بدون چشم برداشتن از یون به جان تکیه داد و دستش را بر روی دستان جان که آرام شکمش را نوازش می کرد قرار داد
" داره روز به روز بیشتر شبیه تو میشه "

جان لبخند محوی زد و بوسه ای به محل مارکش زد
" یه ورژن دیگه هم از آلفات توی خونه داری "

جان سپس به کودکش خیره شد
" ولی لوس شدناش شبیه توعه "

ییبو اخمی کرد و بر روی دست جان که زیر دستانش بود ضربه ای زد
" من لوس نیستم "

" چرا تو لوس منی "

ییبو نفس عمیقی کشید و به سمت یون رفت و کنار وان نشست
" پسر کوچولوم نمیخواد آب بازی شو تموم کنه؟"

یون که فهمیده بود پاپایش قصد بیرون کشیدنش از آب را دارد خود را عقب کشید و ضربه های محکمی به روی آب زد
" نَ نَ نَ...یون نَ"

جان از حرکت پسرش خنده اش گرفت و مانند ییبو کنار وان نشست
" پاپا بذار پسرمون یه کوچولو دیگه هم توی آب باشه "

" سرما میخوره جان "

" من مراقبشم "

یون بی تفاوت نسبت به پدرانش عروسک اردک زردش را بر سطح آب می کشید و می خندید.

خنده هایش توجه پدرانش را به خود جلب کرد.
جان خودش را جلو کشید و بوسه ی آبداری بر روی آن لپ های پسرش زد
" توله گرگ من "

my little stars (ستاره های کوچک من)Where stories live. Discover now