Part 29 ( last part )

252 38 9
                                    


اطراف پر از هیاهو بود و نیمکت های تماشاچیان زمین مسابقه پر بود از کسانی که برای دیدن بازی فینال آمده بودند.

یوآر بر روی پاهای پدر آلفایش نشسته بود و با صدای بلند گاگایش را تشویق می کرد.
ییبو در کنار آلفایش نشسته بود و به یون که چگونه وسط زمین مسابقه آن طور با مهارت بازی می کرد، با لبخند نگاه می کرد.

البته امگا کمی هم برای پسرش نگران بود. پای یون مدتی پیش بعد از آسیب کمی که دیده بود، کاملا بهبود یافته بود ولی امگا کمی می ترسید که نکند دوباره پای فرزندش آسیبی ببیند یا بر روی زمین بیافتد.

" از من یاد گرفته اینقدر خوب بازی میکنه "

جان در بین آن شلوغی این را در گوش امگایش زمزمه کرد.
ییبو به آلفایش نگاه کرد و با تکان دادن سرش خندید. آلفایش راست می گفت.

از وقتی یون به بسکتبال علاقه نشان داده بود، جان هر بار با او بازی می کرد و چیزهایی که خودش در زمان نوجوانی و جوانی اش یاد گرفته بود را به پسرش می آموخت.

" گاگا یون خیلی قویه "

مینگ که بر روی پای جین نشسته بود این را بلند فریاد زد.
آن روز حتی یونگ و جین هم چند ساعتی مرخصی گرفتند و به زمین بازی مدرسه یون، برای دیدن مسابقه رفتند.

همگی خندیدند و به مینگ که چگونه با وجود کوچک بودنش، آنگونه یون را تشویق می کرد نگاه کردند.

سرانجام مسابقه با پرتاب سه امتیازی ای که یون در داخل سبد انداخت، تمام شد و تیم یون پیروز شد.

" ما بردیم...ما بردیم "

یون فریادی از شادی زد. به جایی که پدرانش در آنجا نشسته بودند، نگاه کرد و برایشان دست تکان داد.

جان و ییبو با شادی از جای خود برخاستند و برای پسرشان دست می زدند.

" گاگاااا تو بردییی "

" گاگا یون...گاگا یون "

یوآر و مینگ با شادی و خنده دستانشان را به هم می کوبیدند و یون را تشویق می کردند.

جان و جین برای آن که یوآر و مینگ بتوانند بهتر در آن شلوغی یون را وسط زمین بازی ببینند آن دو را بر روی شانه های خود گذاشتند.

دو امگای کوچک دستشان را به دور گردن دو پدر آلفا حلقه کردند و ذوق زده از آنکه در ارتفاع بودند، بلند می خندیدند و یون را صدا می زدند.

لحظه ای بعد هم تیمی هایش او را در آغوش گرفتند.

بعد از تمام شدن مسابقه و جشن شادی تیم، جان و ییبو به همراه مینگ و یوآر در کنار رخت کنی که یون با هم تیمی هایش در آنجا بود و در حال عوض کردن لباس هایش بود، منتظر آمدن آلفای قهرمانشان بودند.

my little stars (ستاره های کوچک من)Where stories live. Discover now