𝐒𝐨𝐧𝐠 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐌𝐨𝐨𝐧

314 98 144
                                    

روزنامه رو بست و به نوشته‌ای که خوند فکر کرد. شب شده بود. ستاره‌ها درحال درخشیدن توی آسمون بودن. مینهو لیوان شیر کاکائوش رو برداشت و به لب‌هاش نزدیک کرد ولی چیزی ننوشید.

نمی‌تونست منکر وصل بودن اتفاقات به همدیگه بشه. درست روز بعدِ صحبتش با کریستوفر درمورد عشق در نکاه اول، اون مرد چنین چیزی رو نوشته بود‌. همه چیز به طرز عجیبی به همدیگه مربوط بودن و این داشت روان مینهو رو به هم می‌ریخت.

چشم‌هاش رو بست و یک بار دیگه تمام حرف‌های مرد رو توی ذهنش مرور کرد. شباهت خودش به معشوق کریستوفر، خال رو بینی و صحبت درمورد عشق در نگاه اول. هیچکدوم این‌ها نمی‌تونست اتفاقی باشه. ولی مغزش این رو قبول نمیکرد و مدام بهانه می‌تراشید. اصلا چطور ممکن بود کریستوفر از مینهو خوشش اومده باشه؟

- عقلمو از دست دادم

مینهو گفت و آهی کشید. شیر کاکائوش رو یک نفس سر کشید و پاهاش رو روی میزش گذاشت. صندلیش رو به عقب خم کرد و به برگه‌های‌ پخش و پلای روی میزش خیره شد. هنوز نتونسته بود مقاله‌ی خوبی از حرف‌های کریستوفر دربیاره.

لحظاتی که باهاش صحبت میکرد متوجه نشده بود ولی کریستوفر تقریبا هیچ صحبت حرفه‌ای در باب نویسندگیش نکرده بود. مینهو بنابردلایل نا مشخصی دوست نداشت درمورد احساسات شخصی کریستوفر چیزی بنویسه و از طرفی، چیز خاص دیگه‌ای برای نوشتن نداشت.

با شنیدن صدای تق تق کوچیکی، منبع صدا رو نگاه کرد. گربه‌ی همیشگی پشت پنجره‌اش بود. یک گربه خاکستری که همیشه اونجا بود تا از دست مینهو غذا بگیره. درست راس ساعت پیداش میشد.

مینهو پنجره رو باز کرد و چند تکه گوشت خشک شده براش آورد. اون‌ها رو جلوش انداخت و وقتی گربه مشغول خوردن شد، سرش رو روی بازوهاش گذاشت و لب زد:

- تو فکر میکنی هدف آقای بنگ چیه؟ به نظر من حرف‌هاش رو هدف دار زد ولی نمی‌تونم قبولش کنم. شاید واقعا حق با اونه و معشوقی داره که شبیه منه؟

گربه میوی آرومی کرد و باقی گوشت ها رو خورد.

- ولی میدونی چیه؟ من که نمیخوام به خودم دروغ بگم. من ازش خوشم اومده. از بعد مکالمه‌مون، همش دارم بهش فکر میکنم. اون مرد جذابیه. خنده‌هاش قشنگن. میدونی وقتی میخنده دوتا چال گونه‌ی خیلی قشنگ روی لپ‌هاش درمیاد. اون جور وقت‌ها دیگه شبیه رئیس سویون نونا نیست

گربه غذاش رو تموم کرد و نشست و مشغول لیس زدن دستش شد. مینهو با بی حوصلگی، رادیوش رو برداشت و موجش رو تنظیم کرد. وقتی روی شبکه شب‌های ستاره‌ای ایستاد، رادیو رو جایی نزدیک خودش گذاشت و به صدای مجری گوش کرد.

- "امشب هم یک شب بهاری با نسیم خنک همراه داریم. من لی هیون مین هستم و قراره امشب همراه شما آهنگ‌های درخواستی‌تون رو توی شب‌های ستاره‌ای گوش بدم. آم به نظر شما توی چنین شب‌هایی چی بیشتر از همه می‌چسبه؟ اوه... درسته. عوامل باعث میشن به خنده بی‌افتم. یکی از صدابردارهای جوون‌مون که به تازگی ازدواج کرده گفت قدم زدن با کسی که عاشقشی. خب فکر میکنم حق با اون باشه"

𝐔𝐧𝐭𝐨𝐥𝐝 𝐖𝐨𝐫𝐝𝐬Where stories live. Discover now