بعد از حرف زدن با پدر و مادرش از اتاق خارج شد. به در بسته نگاهی انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
_ نمیفهمم به چی فکر میکنن.شخصی با کت و شلوار مشکی کنارش ایستاد و گفت:
_ رئیس، پیداش کردیم.جاناتان با نیشخند گفت:
_ کارت خوب بود الکس. الان کجاست؟ آوردینش؟الکس گفت:
_ آخرین بار به یه کافه رفت و دیگه از اونجا بیرون نیومد.جاناتان یه تای ابروش رو بالا داد، دستش رو تو جیبش گذاشت و به دیوار تکیه داد.
_ چرا نیاوردینش؟الکس با تردید گفت:
_ خب، راستش به نظرم کافهی عجیبی بود. برای همین دربارهی صاحبش تحقیق کردم.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_ صاحب اون کافه کیم نامجونه.اخمهاش تو هم رفتن، تکیهاش رو از دیوار گرفت و با لحن عصبیای گفت:
_ بازم نامجون؟ چرا همه چیز به اون ختم میشه؟الکس گفت:
_ حالا میخواین چیکار کنید؟ به خانم و رییس کیم گزارش نمیدید؟جاناتان گفت:
_ افراد رو آماده کن. میریم تهیونگ رو بر میگردونیم.الکس با نگرانی گفت:
_ اما خانم دستور دادن به هیچوجه با نامجون درگیر نشید.جاناتان با خونسردی گفت:
_ بالا رفتن سنشون باعث شده ترسو بشن. اون یه وکیل سادست و تاحالا هیچ غلطی نتونسته بکنه... میریم تهیونگ رو پس میگیریم. اگه مقاومت کنن، کافه رو تبدیل به خاکستر میکنم.الکس خواست مخالفت بکنه اما جاناتان یه قدم بهش نزدیک شد و تو فاصلهی بیست سانتی صورتش غرید:
_ تو زیر دست منی یا والدینم؟ از دستور کی پیروی میکنی؟الکس با ناامیدی چشمهاش رو بست. قدمی به عقب برداشت و گفت:
_ هرچی شما بگید. چند نفر رو آماده کنم؟جاناتان با حالت متفکری گفت:
_ فکر کنم پنج نفر کافی باشه.الکس سرش رو به نشانهی احترام خم کرد و بهسرعت اونجا رو ترک کرد.
جاناتان از جیب شلوارش پاکت سیگاری رو در آورد. یه نخ روشن کرد و پک عمیقی ازش گرفت، بعد از چند ثانیه دود غلیظ رو از ریهاش به بیرون فرستاد... باید عروسک مورد علاقه مادرش رو بر میگردوند.
***
از خواب بیدار شد، به نرمی روی تخت نشست و به دور و برش نگاهی انداخت. مدت کوتاهی طول کشید تا اتفاقهای شب گذشته رو به یاد بیاره.
_ پس خواب نبوده.
از تخت بیرون اومد و به دور و برش نگاه کرد. برقها خاموش بود و جونگکوک هنوز برنگشته بود. مدتی روی مبل نشست، نمیدونست باید چیکار کنه. گرسنه بود، اما خجالت میکشید به چیزی دست بزنه.
صداهایی از راهرو شنید. در رو کمی باز کرد و جیمین رو دید که با یونگی صحبت میکنه.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝐒𝐦𝐢𝐥𝐞 𝐎𝐟 𝐅𝐫𝐞𝐞𝐝𝐨𝐦
Боевик[پایان یافته] دنیایی ساخته شده بر روی تاریکی و خون! درست لحظهای که قانون تبدیل شد به ابزاری قدرتمند در دست ثروتمندان، قانونشکنی به نام عدالت شناخته شد. "_ درخواست من مرگ خانوادمه! _ درخواست شما با موفقیت ثبت شد جناب مشتری." Genre : Romantic , Acti...