_ تهیونگ کجاست؟جیمین بدون کوچکترین تغییر تو حالت صورتش گفت:
_ تهیونگ؟ اما من تاحالا همچین کسی رو ندیدم.جاناتان گوشهی ابروش رو خاروند، روی پیشخوان خم شد و با نیشخند گفت:
_ ببین توتفرنگی کوچولو، من اعصاب بازی ندارم. بگو تهیونگ کجاست.جیمین یکقدم به عقب رفت و با لبخندی کمرنگ و چشمهایی هلالی گفت:
_ همونطور که قبلاً هم گفتم، نمیدونم درباره کی صحبت میکنید.جاناتان یه تای ابروش رو بالا داد و سرش رو به نشونهی تایید تکون داد. صاف ایستاد و رو به افرادش گفت:
_ من اگه امروز نتونم تهیونگ رو با خودم ببرم، به جاش یه توتفرنگی به مادرم هدیه میدم.افرادش بهسمت جیمین حملهور شدن؛ اما جیمین بهسرعت از دستشون فرار کرد و به پشت کافه رفت.
جاناتان تک خندهای کرد و گفت:
_ الان مثلاً میخواد فرار کنه؟با افرادش به پشت کافه رفت و به یه راهپله رسیدن. صدای پای جیمین از پایین میاومد پس بهسمت زیرزمین رفتن و به انبار رسیدن. وارد شدن و جیمین رو دیدن که گوشهی دیوار، تو تاریکی ایستاده.
جاناتان با لبخند پلیدی به افرادش اشاره کرد تا در رو قفل کنن، صدای قفل در تو انبار تقریبا خالی پیچید._ تهیونگ همراه یکی از افراد کافه بیرون رفته و اینجا نیست.
جاناتان با صدای بلندی خندید و گفت:
_ ترسیدی کوچولو؟ باید زودتر اعتراف میکردی. حالا که تا اینجا اومدم، حیف نیست نچشمت توتفرنگی؟جیمین با لحن آرومی گفت:
_ بهت گفتم تهیونگ کجاست، تا بدونی بهخاطر هیچی به اینجا اومدی.تکیهاش رو از دیوار گرفت و با قدمهای آروم از تاریکی بیرون اومد. سرش رو به طرفی خم کرد و مستقیم به چشمهای جاناتان نگاه کرد. لبخند کمرنگی زد و با لحن تاریکی گفت:
_ به نظرت من ترسیدم؟جاناتان با حالت وحشتزدهای یه قدم به عقب برداشت. اون نگاه رو خیلی خوب میشناخت و تکتک سلولهای بدنش ترس رو فریاد میزدن. بادیگارد ها بهسرعت جلو اومدن. اونها هم احساس خطر کرده بودن.
لبخند جیمین پررنگتر شد و با چشمهای هلالی گفت:
_ دقیقا منتظر همچین چهرهای بودم. چه حسی داره بهخاطر هیچی قراره نابود بشی؟ هر چند اگر تهیونگ اینجا بود هم فرقی برات نداشت... راستی ممنون که در رو قفل کردین، کارم راحتتر شد. داشتم فکر میکردم اگه بخواین فرار کنید چهطور جلوتون رو بگیرم.جاناتان نفس عمیقی کشید و دستش رو مشت کرد. امکان نداشت از دست اون کاری بربیاد. اما بزرگ شدن تو یه خانوادهی خلافکار باعث شده بود چشمهای یه قاتل رو به خوبی بشناسه. یعنی اشتباه کرده بود؟ سعی کرد خودش رو جمعوجور کنه، رو به افرادش گفت:
_ بگیریدش.
YOU ARE READING
𝐒𝐦𝐢𝐥𝐞 𝐎𝐟 𝐅𝐫𝐞𝐞𝐝𝐨𝐦
Action[پایان یافته] دنیایی ساخته شده بر روی تاریکی و خون! درست لحظهای که قانون تبدیل شد به ابزاری قدرتمند در دست ثروتمندان، قانونشکنی به نام عدالت شناخته شد. "_ درخواست من مرگ خانوادمه! _ درخواست شما با موفقیت ثبت شد جناب مشتری." Genre : Romantic , Acti...