part 3

348 78 13
                                    


کافه‌ی لبخنده آزادی، در اصل یه ساختمون سه طبقه هست که طبقه‌ی اول خود کافه قرار داره. دفترکار نامجون و اتاق مشترکش با جین طبقه‌ی دوم؛ تو طبقه‌ی سوم هم دو سوئیت روبه‌روی هم قرار داره که یکی از اون‌ها متعلق به یونگی و جیمین هست.
جونگ‌کوک به تنهایی تو سوئیت روبه‌رویی اون‌ها زندگی می‌کنه. البته با ورود این مهمون ناخونده فکر نکنم‌؛ تنهاییش، دووم زیادی بیاره.

تهیونگ پشت سر جونگ‌کوک وارد شد. به دور و برش نگاهی انداخت، سوئیت جمع و جور اما شیک و قشنگی بود. یه اتاق خواب داشت و خونه با مبل‌های سرمه‌ای تزئین شده بود.

جونگ‌کوک چراغ‌ها رو روشن کرد و بدون توجه به تهیونگ، به آشپزخونه رفت. همون‌طور که کتری رو پر می‌کرد گفت:
_ حتما خسته‌ای، برو دوش بگیر.

تهیونگ سرش رو پایین انداخت و به انگشت‌هاش خیره شد، با لحن ضعیفی گفت:
_ ممنون، نیازی نیست.

جونگ‌کوک چشم‌هاش رو تو حدقه چرخوند و به تندی گفت:
_ ازت نپرسیدم نیازی داری یا نه... چه بخوای، چه نخوای تا تموم شدن درخواستت قراره پیش من بمونی و من واقعا دلم نمی‌خواد یه آدم مریض کنارم بمونه.

تهیونگ از لحن تند جونگ‌کوک یه قدم به عقب رفت و دوباره شروع کرد به زخم کردن گوشه‌ی ناخنش.

جونگ‌کوک که بخاطر حالت ترسیده‌ تهیونگ، کلافه شده بود؛ نفس عمیقی کشید و این‌بار با لحن ملایم‌تری گفت:
_ تو بارون بودی و سرما میخوری.
به اتاق اشاره کرد و ادامه داد:
_ حمام تو اتاقه، من پشت در برات لباس می‌زارم.

تهیونگ زیر چشمی به جونگ‌کوک نگاه کرد، کمی به نشونه احترام خم شد و به آرومی گفت:
_ ممنون.

با قدم های کوتاه، اما به سرعت از پذیرایی خارج شد و به حمام رفت.

دوش آب گرم بهترین پیشنهاد برای تهیونگ بود، وقتی قطرات آب با پوست سرد و سفیدش برخورد می‌کرد، جونی دوباره تو رگ‌هاش تزریق می‌شد.

بعد از زمان نسبتاً کوتاهی آب رو بست، با تردید در حمام رو کمی باز کرد و چشمش به لباس‌های تا شده‌ی جلو در افتاد. لبخند کمرنگی زد و به‌سرعت لباس‌ها رو پوشید.

جونگ‌کوک، کنار پنجره ایستاده بود و به ابر‌‌های سیاه و آسمون تیره‌ی شب نگاه می‌کرد. انقدر غرق منظره‌ی مقابلش شده بود که متوجه حضور تهیونگ نشد.
تهیونگ با گونه‌های سرخ و خجالت زده، با صدای ضعیفی گفت:
_ ببخشید!

جونگ‌کوک وقتی متوجه‌ی حضور تهیونگ شد به طرف صدا چرخید و با دیدن صحنه‌ی مقابلش خنده به لب‌هاش اومد. لباس‌ها خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو می‌کرد برای تهیونگ گشاد‌ بودن.
تیشرت از یه طرف سرشون‌اش آویز شده بود؛ با گونه‌های سرخ و خجالت زده، دو دستی کمر شلوار رو گرفته بود تا از پاش نیوفته.

𝐒𝐦𝐢𝐥𝐞 𝐎𝐟 𝐅𝐫𝐞𝐞𝐝𝐨𝐦Where stories live. Discover now