_ چقدر زیباست!
تیغ جراحی رو پایین گذاشت و دوباره با دقت بیشتری به جسدی که در حال کالبد شکافی بود نگاه کرد و با شگفتی گفت:
_ انگار تموم رگهای خونی منفجر شدن.به دستیارش نگاه کرد و ادامه داد:
_ حالا میفهمم مادام چرا انقدر اصرار داشتن روی این پروژه کار کنم، این میتونه تبدیل به صلاح کشتار جمعی بشه.دستیار با نیشخند گفت:
_ دولتها قراره بهخاطر چیزی که شما درست کردین، سر و دست بشکونن.پرفسور از جسد فاصله گرفت و به مادههای شیمیایی داخل بشر که روی چراغ الکی حرارت میدیدن، نگاه کرد و با غرور گفت:
_ درسته! حالا باید بریم سراغ مرحله بعدی...دستیار با تعجب گفت:
_ دیگه چه کاری باقی مونده؟پروفسور لولهی مدرجی رو برداشت و همونطور که عصارهی گیاه آبچکان رو به مادهی قهوهای رنگ اضافه میکرد، گفت:
_ این مادهی کشنده تاثیر خیلی سریعی داره، میخوام روند مرگ رو کندتر کنم.دستیار، لوله رو از دست پرفسور گرفت و همونطور که تو بالون تقطیر میریخت، گفت:
_ دیگه نمونهی انسانی برامون نمونده.پرفسور یه تای ابروش رو بالا داد و با عصبانیت غرید:
_اون هان احمق، داره چه غلطی میکنه؟ باهاش تماس گرفتی؟دستیار سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد و گفت:
_ گوشیش خاموشه و ازش هیچ خبری نیست.پرفسور نفس عمیقی کشید و دوباره مشغول به کار شد، بعد از مدت کوتاهی به لحن آرومتری گفت:
_ به مادام خبر بده!در آزمایشگاه باز شد و نظافتچی با چرخ دستی بزرگی وارد شد، پروفسور به سر تا پای اون پسر مو صورتی با کلاه و ماسک سفید نگاه کرد و با لحن خشکی گفت:
_ تو دیگه کی هستی؟ نظافتچی همیشهگی کجاست؟پسر مو صورتی تعظیم نود درجهای کرد و گفت:
_ آجوما از پلهها افتادن و من امروز به جاشون اومدم.پرفسور با تردید یه تای ابروش رو بالا داد و گفت:
_ لازم نیست اینجا رو تمیز کنی، میتونی بری.پسر مو صورتی گفت:
_ اما به من گفتن...پرفسور بین حرف پسر پرید و با حالت عصبیای گفت:
_ گفتم که اینجا نیاز به نظافت نداره!پسر مو صورتی با حالت ترسیده یه قدم به عقب رفت و دوباره تعظیم کرد و گفت:
_ ببخشید، پرفسور!چرخ دستی رو چرخوند و از آزمایشگاه خارج شد، قبل از بستن در، رو به پرفسور پرسید:
_ ساعت کاری تموم شده و همه رفتن، شما خونه نمیرید!پرفسور به چشمهای براق پسر خیره شد و با حالتی که انگار، مسخرهترین سوال ممکن رو شنیده، جواب داد:
_ ساعت کاری؟ برای من همچین چیزی وجود نداره. اینجا خونهی منه!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝐒𝐦𝐢𝐥𝐞 𝐎𝐟 𝐅𝐫𝐞𝐞𝐝𝐨𝐦
Боевик[پایان یافته] دنیایی ساخته شده بر روی تاریکی و خون! درست لحظهای که قانون تبدیل شد به ابزاری قدرتمند در دست ثروتمندان، قانونشکنی به نام عدالت شناخته شد. "_ درخواست من مرگ خانوادمه! _ درخواست شما با موفقیت ثبت شد جناب مشتری." Genre : Romantic , Acti...