حتی پاکترین انسانها هم، زمانی که احساسات در درونشون کشته بشه، تبدیل به شیاطینی بیرحم میشن.
تهیونگ با چشمهای بارونی به جونگکوک خیره شده بود. فکر نمیکرد پشت اون چهرهی سرد و خشن، همچین گذشتهی دردناکی وجود داشته باشه. حالا که بهتر فکر میکرد، گذشته هیچوقت رها نمیشه، بلکه سازندهی شخصیت، حال و آینده انسانهاست.
جونگکوک میتونست در کنار خانوادهاش زندگی آروم و بیدردسری رو تجربه کنه، هنر رو ادامه بده و جزء نقاشهای برجستهی تاریخ بشه، با کسی که دوستش داره ازدواج کنه و تو آغوش اون، در کمال آرامش از غروب آفتاب لذت ببره؛ اما... اما حالا با دستهای آغشته به خون، زیر آسمون سرخ رنگ، با قلب و روحی آسیب دیده، مقابل تهیونگ ایستاده بود.
با دست تتو شدهاش اشکهای تهیونگ رو پاک کرد و با لبخند کمرنگی گفت:
_ چرا گریه میکنی؟ من فقط میخواستم کنجکاویت رو برطرف کنم.تهیونگ، دست جونگکوک رو گرفت. حتی از زیر اون تتوهای پررنگ هم میتونست به خوبی آثار سوختگی رو ببینه. چرا تاحالا دقت نکرده بود؟
_ درد داشت؟
جونگکوک که متوجه منظور تهیونگ شده بود، با لحن آرومی گفت:
_ راستش، یادم نمیاد! فکر کنم، اشکهام همراه با خانوادم تو آتیش سوختن و تموم شدن.تهیونگ، دماغش رو بالا کشید و با لبخند تلخی، گفت:
_ اشک ریختن باعث خالی شدن آدم میشه، اینکه به خودت اجازه نمیدی گریه کنی، برای من غمانگیزتر از هر چیزیه.جونگکوک ثانیهای به تهیونگ خیره شد. گریه کنه! تأسف خوردن برای خودش رو فراموش کرده بود. چهطوری باید اشک میریخت؟ از اون روز به بعد اشکهاش خشک شده بودن.
_ قربان!
به خودش اومد و از تهیونگ فاصله گرفت. به تانجیرو که با کت شلوار مشکی، کنارش ایستاده بود نگاه کرد و با لحن خشکی گفت:
_ چی شده؟تانجیرو که به نشونهی احترام سرش رو پایین انداخته بود، گفت:
_ همونطور که خواسته بودین، آوردیمش.جونگکوک نیشخندی زد و دستور داد:
_ بیاریدش اینجا.تانجیرو کمی خم شد و گفت:
_ چشم قربان.لحظهای بعد، از ون سیاهی که پشت درختها پارک شده بود، چند نفر بیرون اومدن و شخصی با دستهای بسته رو به طرف جونگکوک آوردن.
مرد مسن رو به زور مجبور کردن، روی زمین زانو بزنه. از ترس میلرزید و لباسهاش از چند جا پاره شده بود.
جونگکوک تو صورت مرد خم شد و با نیشخند عمیقی گفت:
_ هان! سلام، دلت برام تنگ نشده بود؟هان لبخند مسخرهای زد و با لحنی که از شدت ترس به لرزش افتاده بود، گفت:
_ اینجا چهخبره؟ من با شما همکاری کردم.

VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐒𝐦𝐢𝐥𝐞 𝐎𝐟 𝐅𝐫𝐞𝐞𝐝𝐨𝐦
Ação[پایان یافته] دنیایی ساخته شده بر روی تاریکی و خون! درست لحظهای که قانون تبدیل شد به ابزاری قدرتمند در دست ثروتمندان، قانونشکنی به نام عدالت شناخته شد. "_ درخواست من مرگ خانوادمه! _ درخواست شما با موفقیت ثبت شد جناب مشتری." Genre : Romantic , Acti...