جونگکوک همونطور که رو مبل دراز کشیده بود و موهای بم رو نازی میکرد صدای تهیونگ رو شنید که گفت بم برو کنار و بعد بم رفت و جونگکوک از حالت درازکشیده بلند شد و روی مبل نشست و تهیونگ کنارش نشست و به تلویزیون نگاه کرد که داشت مسابقه رالی رو نشون میداد هردو کنار هم نشسته بودن و هیچی نمیگفتن و به فیلم نگاه میکردن که دوتا ماشین کنارهم قرار گرفتن و یکی از راننده ماشینا به راننده ماشین کناری شلیک کرد و بعد تهیونگ برای اینکه سر صحبت رو باز کنه گفت:
_اون پیچ ها غیرممکنن
و بعد جونگکوک به آرومی گفت:
+ولی میشه انجام داد فقط باید ترمز دستی رو بکشی و فرمون رو بیست درجه به راست و شصت درجه به چپ بچرخونی
تهیونگ درحالی که به جونگکوک نگاه میکرد توی ذهنش اندام و استایل جونگکوکو تحسین کرد اون امشب واقعا زیبا شده بود و بعد نگاهشو به تلویزیون داد و با لبخند شبیه پوزخندش گفت:
_بیست شصت مثل یه رمز عبوره
+درسته
جونگکوک دوباره رو به تهیونگ که به روبروش نگاه میکرد ادامه داد:
+جیسو و نامجون رو تو جشن سرپا گذاشتی کجا بودی؟
_با یکی که بهم نیاز داشت
+فکر میکردم من تنها خواهرتم
تهیونگ سرشو تکون داد و چیزی نگفت و جونگکوک احساس میکرد رابطش با تهیونگ یکم سرد شده پس به سمتش چرخید و فقط چند سانتی متر باهم فاصله داشتن و بعد رو بهش گفت:
+درباره اونروز من خیلی متاسفم
تهیونگ سرشو چرخوند و حالا فاصله کمتری باهم داشتن و بعد جواب داد:
_مهم نیست
+نه مهمه ماشین ارزشش بیشتر از
و خواست حرفشو کامل کنه که تهیونگ وسط حرفش پرید و گفت:
_مهم نیست
اینو گفت و انگشت اشاره اش رو روی لب های جونگکوک گذاشت و بهشون خیره شد جونگکوک هم متقابلا به لب های تهیونگ خیره شد
تهیونگ دست هاش رو اروم بالا اورد و گونه جونگکوک رو نوازش کرد بعد دستاشو یک طرف صورت جونگکوک گذاشت و اونو به سمت خودش کشید و مکث کرد جونگکوک خیره بهش مات و مبهوت مونده بود قلبهاشون به شدت میتپید انگار قلب هردوشون یه چیز رو میخواست و بعد تهیونگ نوک بینیشو به کوک چسبوند و بهم مالش داد لب هاشو روی لب های جونگکوک فشار داد و گاز ریزی از لب پایینش گرفت جونگکوک بوسه رو ادامه داد و دست هاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و با ولع میبوسیدش، تهیونگ همونطور که لب پایین جونگکوک رو به دهن داشت دستش رو روی گردن کوک بالا و پایین میکرد، جونگکوک بدون قطع کردن بوسه خیسشون تهیونگ رو به اونطرف مبل هل داد و روی پاهاش نشست و تهیونگ دستاشو دو طرف کمر باریک جونگکوک حلق کرد و کوک دستاشو دو طرف صورت تهیونگ گذاشت و تهیونگ لب های جونگکوک رو تو دهنش فرو میبرد و یچیزی ته دلش اذیتش میکرد و میگفت اینکارو نکن
تهیونگ در حالی که جونگکوکو میبوسید لب زد:
_این درست نیست تو برادر خونده منی و هیفده سالته
اینو گفت و بوسشون رو قطع کرد و به چشمای جونگکوک نگاه عمیقی کرد
جونگکوک بینیش رو به تهیونگ نزدیکتر کرد و جواب داد:
+پس منو ببوس تا هجده سالم بشه
و دوباره لبهاشو به تهیونگ رسوند و اونهارو با ولع بوسید و تهیونگ دستاشو روی کمرش میکشید و بعد دو طرف بازو جونگکوک رو گرفت و اونو به سمت اونور مبل هل داد و از روی پاهاش ور داشتش و رو بهش گفت:
_نذار دوباره این کارو بکنم
جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد و پوزخند زد و جواب داد:
+وایسا تو بهم نزدیک میشی اما من باید جلوشو بگیرم؟
تهیونگ سرشو پایین انداخت و گفت:
_نمیدونم چک شده کوک
جونگکوک تک خنده ای کرد و بعد صدای جیسو رو شنید که گفت تهیونگ تویی؟
و بعد جونگکوک و تهیونگ با سرعت از هم فاصله گرفتن و جیسو نزدیکشون اومد و گفت:
فکر میکنی کاری که امروز کردی درست بود؟ این فقط یه جشن نبود ما به عنوان خانواده معرفی میشیم نمیتونیم چنین تصوری ارائه بدیم خودت خوب میدونی الانشم چشم بقیه به ما هست پدرت طبقه بالاست باید باهاش حرف بزنی
تهیونگ گفت همین الان میرم و از جاش بلند شد و به سمت طبقه بالا رفت تا با نامجون حرف بزنه و جونگکوک چشم غزه غلیظی بهش داد
جیسو نزدیکتر و اومد و رو به جونگکوک گفت:
و تو که حتی یک کلمه هم نگفتی باید باهات چیکار کنم ها؟
______________________________
ببینید کی برگشته🗿✌️✨
امیدوارم لذت ببرید فعلاا🌟💕
YOU ARE READING
برادر ناتنی من! || Vkook||
FanfictionMy half brother برادر ناتنی من! خلاصه🕷️: جونگکوک باید کشور، دوستاش و دوست پسرشو ول کنه و به عمارت شوهر ثروتمند مامانش نقل مکان کنه اون با تهیونگ برادر ناتنیش آشنا میشه اونها بعد مدتی مخفیانه دیوونه وار عاشق هم میشن...