part6:اولین دیدار✨

336 39 3
                                    

پله ها یکی یکی طی میشدن و پسر با هر قدمی که برمیداشت بیشتر به دل تاریکی سقوط میکرد.

فضای زیرزمین فقط کمی نمناک بود و تهیونگ بخاطر بوی بدی که مشامش رو آزار میداد بینیش رو چین داد.

به دنبال قسمت موتورخانه قدم برداشت اما با شنیدن صدای پایی که درست پشت سرش بود با وحشت ایستاد و آب گلویی که حالا مقدار غیر طبیعی و آزار دهنده ای از ترس پیدا کرده بود از گلوش به سختی پایین رفت.

هیچ حرکتی نکرد تا اینکه صدای پا دوباره به گوش رسید و اینبار نشون میداد کسی بی وقفه داره بهش نزدیک میشه.

برگشت و همون لحظه با ضربه ای که به تندی به سرش برخورد کرد تلفنش از دست افتاد و همه چیز در تاریکی دفن شد.

پسر که حالا با دستِ محکم روی دهنش نمیتونست هیچ ندایی از گلو خارج کنه با چشم های لرزان و گرد شده از ترس به دنبال تشخیص فرد نامعلوم حرکتی به خودش داد و حالا مچ هاش محکم گرفته شده و به پشت برگردونده شد.

_اینجا چه غلطی میکنی؟!

با شنیدن صدای بمی درست پشت گوشش تنش لرزید و ناخواسته شونه هاش جمع شد.

کمی ساکت شد و بی تحرک بلکه فرد شکاک بهش اجازه حرف زدن و توضیح بده.

فردی مشکوک بعد از چند دقیقه متوالی بالاخره گاردش رو پایین آورد و حالت هجومیش فروکش کرد.

دست برداشت از روی دهن تهیونگ که حالا بخاطر نفس های داغش مرطوب شده بود و خم شد به دنبال تلفنی که حالا تنها صفحه ی روشنش روی زمین با خراش نسبتا عمیقش به چشم می اومد.

تهیونگ که حالا با دستان عرق کرده کناره های شلوارش رو چنگ می زد به فرد خیره شد.

_فقط اومده بودم موتور خونه رو چک کنم

تلفن به سمتش گرفته شد و به واسطه چراغ روشنش تهیونگ حالا می تونست ظاهرش رو تشخیص بده .

اون مرد با موهای کوتاه حالت دار و به رنگ زاغش که غرور از تک تک اجزای صورتش به تهیونگ شلیک میشد درست جلوش بود

با پیرهن سفید رنگ و کراواتی که حالا به لطف تحرک و درگیری نسبتا پر فعالیتشون کمی کج و گره ش شل شده بود

تهیونگ مجذوب بهش خیره شد و برای چند ثانیه بخاطر زیبایی و جذابیت مرد رو به روش غبطه خورد.

_ از کی اینجایی؟!

تهیونگ که حالا با سوال فرد کمی حواس جمع تر شده بود نگاهش رو به اخم های روی صورت پسر بزرگ تر داد و زبون به لب زد

_همین الان،آقای جئون فرستادن تا موتور خونه رو بررسی کنم

مرد ابروهاش رو بیشتر جمع کرد و تهیونگ بخاطر استرسی که درونش میجوشید هر لحظه امکان داشت پس بیفته

𝕬𝖟𝖐𝖆𝖇𝖆𝖓{kookv}Onde histórias criam vida. Descubra agora