Part 12
Azkabanتهیونگ به جیمین که پشت سرش قرار داشت و سینه اش با شتاب بالا و پایین می شد نگاه کوتاهی انداخت و با گرفتن بازوش؛اون رو پشت سر خودش کشید تا از پله های تمام نشدنیِ آخرین طبقه پائین برن.
همهمه ی دانش آموزها ساکت نشده بود! بلکه حالا اون ها کمی آهسته تر ابراز ترس و نگرانی می کردن و ارشد چا به همراه بقیه ی ارشد های مدرسه سعی می کردن نوجوان های فوتورا رو با بهترین روش هاشون آروم کنن تا همگی سالم از این حادثه نجات پیدا کنند.
به نظر می رسید طبقه ی پایین اون مدرسه ی پرعظمت حالا کاملا به آتش کشیده شده بود!
سرفه های مکرری که از طبقه ی دوم مدرسه شنیده می شدن متعلق به بازمانده هایی بودن که علارغم دبیرها و ارشد ها و حتی بعضی از دانش آموزان طبقه اول، نتونسته بودن به سرعت از ساختمان مدرسه خارج بشن.همگی با وحشت مقابل پلکان های منتهی به سالن طبقه ی پائین ایستاده و به آتیش شعله وری نگاه می کردن که به سمت اونها هجوم می برد.
اون وو با تنگی نفس روی دو زانو زمین افتاد و تن بیجونِ دخترک دانش آموزان از میون بازوهاش روی کاشی های گرم شده انداخته شد.
-باید بریم طبقه ی پایین؛آتیش هر لحظه داره شعله ور تر میشه
جیمین با سرفه گفت و آستین پیراهنش رو مقابل دهانش گرفت.
ارشد چا توانایی باز کردن چشماش رو نداشت!
دود های سمی که هر طبقه رو فرا گرفته بودن؛سبب جاری شدن اشک های بیشتری از چشم هاش می شدن؛با اینحال با شنیدن لحن ترسیده ی جیمین بالافاصله به عقب برگشت و رو به اون ها توپید.•حرکت نکنید؛فعلا باید همینجا بمونیم!•
اون وو دست پشت برد و تلفنش رو از جیب پشتیش بیرون کشید.
اشک هایی که حالا با عرق قاطی شده بودن از صورتش کنار زد و با گرفتن شماره ی معاون یانگ و حرکت دستش به معنای "ساکت شدن"؛نوجوون هارو به سکوت وادار کرد.بعد از چند ثانیه؛در حالیکه صورت گلگون شده اش رو لبخند امیدواری فرا گرفته بود؛ به سمت دانش آموز های ترسیده و منتظر برگشت.
•یکم دیگه تحمل کنین،تیم امداد و آتش نشانی دارن میرسن•
همگی با ترس سر تکون دادن و هیچکسی جز تهیونگ منتظر بی قراری های دوست صمیمیش،جیمین نشد.
"نگران نباش جیمین،اونها نجاتمون میدن"
جیمین با اخم های درهم و چشمهای اشکیش،همونطور که تلفنش رو به گوش می فشرد رو به تهیونگ کرد.
"مامانم،مامانم به تماس هام پاسخ نمیده"
تهیونگ پلک به هم فشرد و از شانه های لرزون و افتاده ی پسر گرفت.
"آخرین بار کجا باهاش حرف زدی؟!"
"من..من تو سالن سوم دیدمش اما،اما وقتی از اون طبقه پایین می اومدیم ندیدمش"
تهیونگ سر تکون داد و رو به ارشد سونگ که مقابلش و پشت به پسر ایستاده بود کرد.
"ارشد سونگ یکی از مستخدم ها احتمالا توی طبقه ی سوم گیر افتاده باشه"
"کدوم مستخدم"
"مستخدم پارک"
ارشد سونگ پلک به هم فشرد و با نزدیک شدن به ارشد چا،اون رو در جریان گذاشت.جیمین منتظر به ارشد سونگ خیره شده بود و زمانی که ارشد سونگ به اونها رسید؛از شانه های هردو گرفت و اون هارو رو به پلکان منتهی به طبقه ی سوم هول داد.
"عجله کنید.زمانی کافی نداریم"
و صدای هشدار دهنده ی ارشد چا اون هارو راهیِ پیدا کردنِ مستخدم پارک کرد.
"گوش به زنگ باشین و تماس هارو جواب بدین؛تیم امداد به زودی میرسن"
جیمین با نگاه معصوم و خیس از اشک و ترسش از ارشد ها تشکر کرد و به دنبال تهیونگ که دستش رو می فشرد تا آرومش کنه به سمت طبقه ی بالا دوید.
زمانی که پا به سالن فرورفته در دود و گاز سمی گذاشتن هرسه از هم جدا شدن تا داخل کلاس ها و سالن هارو به سرعت جستجو کنن.جیمین با وحشت درهارو باز می کرد به داخل کلاس های فرو رفته در رنگ خاکستری دود؛نگاه های جستجوش رو به دنبال مادر عزیزش تاب می داد.
زمانی که کلاس ها به اتمام رسیدن؛با وحشت از آخرین کلاس ردیف خودش خارج و رو به تهیونگی که مأیوس و ناامید بهش نگاه میکرد!وحشت زده فریاد کشید.
"نیست!همه جارو گشتم"تهیونگ میتونست صدای همهمه و آژیری که از بیرون میومد رو بشنوه.
فعلا اینو قبول کنین ببینم باید چه خاکی به سرم بریزم😂👋🏻🙃
VOUS LISEZ
𝕬𝖟𝖐𝖆𝖇𝖆𝖓{kookv}
Fanfictionکیم تهیونگ پسری از خانواده سطح متوسط که تحت شغل برادرش کیم سوکجین، وارد مدرسه فوتورا،یکی از سه مدرسه عالی رتبه کشور شده و ناخواسته وارد بازی شده که جئون جونگکوک و پدربزرگش بازیگرهاش هستن. ... _بهتره فوتورا رو با اصطبلی که توش بزرگت کردن اشتباه نگیری...