سلااااااام عزیزکرده های مرلین با مقادیر زیادی تاخیر اومدم پیشتون با پارت جدید🫂
مرسی از صبوریتون و اینکه تا اینجا کنارم موندید ..
کم کم داریم به پارت های آخر مای رمدی میرسیم و خوشحال تر از همیشه ام که دارم کتاب دوم از سری M.E.D رو هم کنار شما به پایان میرسونم ؛ بریم برای پارت جدید♡
*********
آروین لبخند پررنگی زد و بدن خودش و مرلین رو با پارچه ای تمیز کرد و بعدش با خیال راحت امگاش رو که به تازگی تمام و کمال ادعا کرده بود توی اغوش بزرگ و عضلانیش گرفت و بی حرف فقط کمر برهنه ی مرلین رو نوازش میکرد تا به هردوتاشون آرامش بده.
بعد از چند لحظه مرلین زمزمه کرد : آلفا... کی میخوای به جنگ بری؟
آروین نگاهش رو روی صورت مرلین کشید و بوسه ای روی پیشونیش نشوند و زمزمه کرد : فردا مقدماتش رو ضربتی اماده میکنن و پس فردا میرم.
مرلین با نگاهی ترسیده و نگران زمزمه کرد : اما آلفا.....
آروین لبخندی زد و گفت : فقط بهم اعتماد کن مرلین.. آلفات از پس سخت تر از این ها براومده.
مرلیندیگه چیزی نگفت و سرشو روی بازوی آروین گذاشت و به خواب رفت.
خیلی زود دو روز گذشت و آروین این دو روز رو با مرلین و کریستینا و تارو گذروند ، تارو... اینپسر لکنتی بهش احساس پسر خودش رو میداد و خودش رو به شکل عجیبی توی دل آروینجا داده بود.
صبح روز دوم این آروین بود که دوباره توی لباس رزم همیشگیش ، پوست خرس فرو رفته بود و نور خورشید روی عضلات مردونه اش میفتاد.
نگاهی به کریستینا و مرلین که توی لباس های رزم بودن انداخت ؛ وظیفه ی اونها دفاع از کیداهارا درصورت نیاز بود.
با لبخند گرمی به سمت خواهرش رفت و بدون حرف فقط جثه ی خواهرش رو به اغوش کشید و زیر گوشش زمزمه کرد : لطفا مراقب امانتی من باش.
و کریستینا لبخندی زد و ضربه ای به بازوی برادرش زد وگفت : خودت انجامش میدی.
آروین مردونه و گرم خندید و اینبار به سمت مرلین رفت و بدون توجه به وزرا و سپاهیانش لب های مرلین رو به بوسه ی پرشوری کشید و دستش رو روی کمرش گذاشت و بدن ظریف امگاش رو توی اغوش کشید .
مرلین بین بوسه لبخندی زد و دست هاش ناخوداگاه دور گردن الفا حلقه شد و روی نوک پوتین های آروین ایستاد که قدش کمی بلندتر شد.
آروین خندید و گفت : هومم.. از قد آلفات به نفع خودت استفاده میکنی امگا؟
مرلین هم خندید و گفت : این تقصیر من نیست که انقدر بلندی آلفا.
و بعدش دوباره لب های ظریفش رو روی لب های آلفاش گذاشت که دست های حمایتگر اروین دور کمرش محکمتر شد و مرلین رو متقابلا بوسید.
![](https://img.wattpad.com/cover/350792089-288-k886676.jpg)
YOU ARE READING
My Remedy
Historical Fictionخلاصه : جهانشاه ادلر پادشاه خونریز بی رحم و جنگ آوریه که بیشتر از نیمی از دنیارو فتح کرده و تحت حکومت خودش دراورده و آخرین آلفای سلطنتی باقی مونده در جهانه ؛ اون فکر میکرد قراره تا ابد توی تاریکی و خون هایی که ریخته دستوپا بزنه تا اینکه یه روز توی ج...